زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

زینب بانو

6 ماهگی

دوشنبه 25 شهریور 92 8 ذیقعده دخترکم آروم تو رختخواب خوابیده. حیفم میاد خواب نازشو بهم بزنم و ببرم واکسن بزنم بهش ولی چاره ای نیست. میخوایم زودتر بریم که بعدشم ببریمش پیش دکتر بسیم فر چکاپ ماهیانه و دفترچه غذاییشم بگیریم. عزیز دل مامان از امروز دیگه رسما غذای کمکی رو شروع میکنه و من خیلی براش خوشحالم. انشاءالله خداوند رزق حلال، پاک و وسیع بهش عنایت بکنه. انگار بچم این بار از دفعات قبلی بیشتر دردش گرفت. گریه کرد و البته بیتابی و تبش هم بیشتر بود... 2-3 روز مرتب مشغول پرستاری از پاره تنم بودم بعد از واکسن رفتیم پیش آقای دکتر. با دکتر غریبی کرد دخترکم و کلی اونجا به هق هق گریه میکرد. دکتر گفت الحمدلله رشدش طبیعیه و مشکلی نیست...
26 فروردين 1393

این روزهای شاد

11 اسفند 1392 یکی دوماه میشه ننوشتم. این مدت دختر قشنگم تونسته به مدت چند ثانیه روی پاهای خودش بایسته و با کمک ما راه بره. فدای پاهای کوچولوی دخترم که تلاش میکنه مستقل راه بره اما هنوز براش زوده. دیگه اینکه تا الان میتونه کلمات بابا، مامان، منه، بده، این بده، دوگا به جای پیتیکو!،ددر، دد به صورت کش دار به جای دماغ، دت دت با تاکید روی حرف ت برای دست زدنهای قشنگش رو بگه. این روزها به من و بابا (به هردومون) میگه مامان! و موجب تفریح و خنده ما میشه. دخترم دوست داره خودش غذاها رو بگیره دستش و بخوره حتی ماست رو با دوتا انگشتاش میخواد بخوره. یه وقتایی اجازه میدم مستقل غذا خوردن رو امتحان کنه و چه وضعیتی میشه سر و روی دخترم و دنیای اطرافش! حتی ب...
26 فروردين 1393

معاینه مجدد

شنبه 14 اردیبهشت 1392 23 جمادی الثانی 1434 زنگ زدیم به بهترین دکتر متخصصی که تونستیم گیر بیاریم، وقت گرقتیم و بردیمت پیشش که مطمئن بشیم خدایی نکرده مشکلی نباشه. دکتر گفت یه جور شوک دارویی بوده و به خیر گذشته.  همه چیزتم خوبه. فقط نافت یه کم ترشحات داشت که به دکتر گفتم و گفت به خاطر نوع افتادن بند نافته و باید ببریم نیترات نقره توش بچکونن که خوب بشه. نگران این موضوع ترشحات ناف شدم اما این نگرانی کجا و اون حادثه کجا؟ الحمدلله هزاران هزار بار خدایا شکرت
26 فروردين 1393

نامه عاشقانه

مامانی از کربلا برگشت. این روزها همه میان دیدنش و میرن. مامانی میگه هرطور شده جور کنیم همگی با هم یه سفر کربلا بریم. من که واقعا دوست دارم برم اما تا حالا توفیق نداشتم. دیروز صبح بخاطر تب های گاه و بیگاهی که این چند روز داشتی شما رو بردیم پیش دکترت. دکتر گفت شکر خدا مشکلی نداری و احتمالا ویروسی بوده که از بدنت خارج شده یا بخاطر دندون درآوردنته. وزن و قدت رو گرفت و گفت رشدت رو به بالاست اما خیلی هم وزن اضافه نکرده بودی. آخه دختر ماه من فقط شیر میخواد بخوره و چندوقتیه اشتهاش به غذا کم شده. نگرانت شدم عزیز مامان. البته وقتی رفته بودم تهران پیش دکتر آقارفیعی که متخصص طب سنتیه ایشون گفت تا 2 سالگی هیچ اصراری نیست که بچه زیاد غذا بخوره بجاش ...
26 فروردين 1393

شبیه مادر

شنبه 11 آبان 1392 27 ذیحجه جایی میخونم که ما مادرهای امروزی مادری کردن را به شکل‌های مختلف و از جاهای مختلفی می‌آموزیم. بخشی را از پزشک کودکان و پزشک تغذیه و مشاور و روانشناس کودک. بخشی را از لابه‌لای کتاب‌های داخلی و خارجی و برنامه‌های تلویزیونی و سایت‌های اینترنتی مادرانه و کودکانه و...... و بخشی هم از تجارب مادری کردن مادرهای دیگر در دنیای واقعی یا مجازی. اما به نظرم این آموزش‌ها (اگر نه همه‌اش) اغلب ویرایش‌هایی هستند که ما بر روی یک نسخه‌ی پیش‌نویس مادری انجام می‌دهیم. نسخه‌ای که سال‌ها پیش از این در درون ذهن و عادات ما ثبت شده و چیزی نیست جز آن شیوه‌ای که م...
24 فروردين 1393

واقعیت

یکشنبه 12 آبا ن 1292 28 ذیحجه دل تو دلم نبود. میدونستم سخته ولی چاره ای نبود. بالاخره مجبور بودی این درد رو تحمل کنی دخترکم. وااای که یادم نمیره وقتی دکتر با دستگاه گوشواره رو داخل گوشت کرد چه حالی شدی انقدر گریه کردی و جیغ زدی که سیاه شدی. من ضعف کردم به زور خودمو سرپا نگه داشتم. وقتی تموم شد فقط تو رو تو بغلم محکم گرفتم و به سمت بیرن پرواز دادم. دنیا همراه درد متولد شده و چاره ای نیست... از تحمل دخترکم ... قوی باش از صحبت های آقای پناهیانه که از همون اول به بچه خوشگلمون بگیم عزیزم توی دنیا قراره سختی بکشیا قراره یک اذیت هایی بشی مثلا وقتی میاد دستش زخم شده یک لبخندی بزنیم بگیم آهان عزیز دلم ببین این همون سختی است که بهت گفتم...
24 فروردين 1393

مروارید سفید

دوشنبه 20 آبان 92 7 محرم بانو کوچولوی ما تب 39 درجه کرد. من و باباش مونده بودیم! اصلا سابقه نداشت. با پاشویه و استامینوفن تبش پایین اومد. متوجه یه اتفاق شیرین شدم. یه دندون کوچولوی ناز از لثه های خوشگلش جوونه زده اومده بیرون. فکرشم نمیکردم وقتی دندون دربیاره انقده خوشحال بشم. امروز روز حضرت علی اصغر علیه السلامه. دیشب لباس سقایی تنت کردیم و بردیم هیئت. انشاءالله شش ماهه ارباب بهت نظر کرده باشه دخترم...
20 فروردين 1393

40 روزگی

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 13 جمادی الثانی 1434 امروز دخترم40 روزه شد. ما تا 2 روز قبلش خونه مامانی بودیم. آخه دختر گلم این مدت یه مقدار بیتابی میکرد. ما دست تنها خسته شده بودیم و نیاز به نیروی کمکی داشتیم. ولی چون روز چهلم میخواستیم مراسم حموم بردن داشته باشیم حدود ساعت 4رفتیم خونه خودمون با مامانی. وقتی رسیدیم خونه، مامانی که برای من از قبل گوشت آماده کرده بود شروع به کباب کردن گوشت ها کرد. آخه من انگار دچار کم خونی شدم و سرگیجه میگیرم. علی آقا هم برام قرص فیفول گرفته که روزانه استفاده کنم. تو این شرایط واقعا لازمه که قوی تر باشم و با انرژی از زینبم مراقبت کنم. من اول یه پیام به مهدیه دادم که با فاطمه کوچولو بیان خونمون. میخوا...
20 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد