6 ماهگی
دوشنبه 25 شهریور 92 8 ذیقعده دخترکم آروم تو رختخواب خوابیده. حیفم میاد خواب نازشو بهم بزنم و ببرم واکسن بزنم بهش ولی چاره ای نیست. میخوایم زودتر بریم که بعدشم ببریمش پیش دکتر بسیم فر چکاپ ماهیانه و دفترچه غذاییشم بگیریم. عزیز دل مامان از امروز دیگه رسما غذای کمکی رو شروع میکنه و من خیلی براش خوشحالم. انشاءالله خداوند رزق حلال، پاک و وسیع بهش عنایت بکنه. انگار بچم این بار از دفعات قبلی بیشتر دردش گرفت. گریه کرد و البته بیتابی و تبش هم بیشتر بود... 2-3 روز مرتب مشغول پرستاری از پاره تنم بودم بعد از واکسن رفتیم پیش آقای دکتر. با دکتر غریبی کرد دخترکم و کلی اونجا به هق هق گریه میکرد. دکتر گفت الحمدلله رشدش طبیعیه و مشکلی نیست...