زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

زینب بانو

روز مرد

13 ماه مبارک رجب. روز مرد امروز روز ولادت نور است برای شیعیان ولادت بزرگ مردی که برای تولدش خانه خدا شکاف برداشت ولادت انسان کاملی که امیر مؤمنین و شیعیان جهان است خدا را برای نزول چنین نعمتی شاکریم و چقدر کوچک بود تلاش امروز ما برای جمع آوری و پیاده سازی گوشه ای از سخنان امیرالمؤنین علیه السلام و تقدیم آنها به دوستانمان در هیئت خدایا این کم را از ما بپذیر و البته امروز به نام نامی مولایمان روز مرد هم بود و مرد من و بابای بانوی کوچکم هدیه کوچکی که من و بانو با هم برایش خریده بودیم از ما گرفت ...
18 ارديبهشت 1395

تولد گل من

جمعه 20 فروردین 1395 29 جمادی الثانی امسال به خاطر مهیا نبودن شرایط  نتوانستیم به موقع تولد زینب بانو را در خانه خودمان بگیریم. خانه مامان بابا علی مهمان بودیم و تولد مختصری گرفتیم تا بعد سرفرصت خودمان جشن بگیریم برای ورود گل نازنینمان به زندگی ما. امروز بعد از نماز صبح نخوابیدم. از دیروز در تکاپو و تلاش هستم. غذاها را از دیروز تقریبا آماده کردم. اما مرتب کردن خانه و تزیینات جشن تولد زینب بانوی عزیزم را برای امروز صبح گذاشتم. باباعلی و زینب بانو خواب هستند. و من مرتب در تلاشم... نزدیک به ظهر شده. همه جا تمییز و مرتب شده. تزیینات آماده اند. از یک کاغذ کادوی کیتی استفاده کردم و ظرف های یک بار مصرف را از سادگی درآوردم....
8 ارديبهشت 1395

ساده و زیبا

3 فروردین 1395 منزل مامانم هستیم. زینب به دنبال اسباب بازی است. ولی همه عروسک ها جابه جا شده اند و به خانه ما یا خانه الهه رفته اند. میرود و می آید و میگوید: عروسک میخوام کشوی مخصوص خودش و حنانه جون را می گردد ولی عروسکی نیست مامان قربان صدقه اش میرود و برایش عروسک درست میکند چقدر دوست داشتنی است عروسکی که بوی دستهای مادر میدهد ساده و زیبا انگار مادرهای قدیمی تر بی تکلف تر به همه چیز نگاه میکردند و ساده تر بچه ها را قانع میکردند بدون هیچ زرق و برقی به بچه لباس میپوشاندند و اسباب بازی برایش فراهم میکردند و رهایش میکردند تا دنیا را بشناسد اما مادرهای امروزی تر با تکلف بیشتری بچه را آراسته...
26 فروردين 1395

یک ساعت

1 فروردین 1395 10 جمادی الثانی 1437 تقویم شمیم یاس من یک ساعت تغییر را لحاظ کرده و من خبر ندارم. وقتی بیدار میشوم با عجله و اضطراب باباعلی را بیدرا میکنم. زینب بانو را همانطور در خواب با لباسهای خانه به ماشین منتقل میکنیم و به سمت مسجد پرواز میکنیم. برنامه مان این بود که برای سال تحویل در مسجدی که برادرم برنامه دارد با زیارت آل یاسین وارد سال جدید شویم. در راه من مرتب به باباعلی میگویم گاز بده! دیر شد! وااای.... مسجد را خوب بلد نیستیم. به همسر برادرم مهدیه جان زنگ میزنم و متوجه میشوم آنها هم در مسیر هستند!!! ما خواب نماندیم! یک ساعت ... خدا را شکر میکنم همزمان با برادرم به مسجد میرسیم و در آرامش از او...
25 فروردين 1395

خداحافظ 1394

امروز آخرین روز از سال 1394 بالاخره با تلاش زیاد پرده ها و لوستر خانه را نصب کردیم خانه کمی حال و هوای تازه شدن و عید را به خود گرفت ان شاءالله قلب های ما در سال جدید پر از تازگی و تحول های احسن شود روزها و ساعت ها و لحظه های عمرمان گذشت و باید با همه آنها خداحافظی کنیم تا روز حساب ...
25 فروردين 1395

به نیت او

23 اسفند 1394 شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها با کمی مریض احوالی و ویار، خانه را به حال خودش رها کرده ام. مرد خانه من بسیار در نظم و ترتیب خانه و آماده بودن به موقع غذا و ... آسان گیر است. و گویا من کمی لوس شده ام. این روزها غم بزرگی در دلم نشسته غم ایام شهادت بزرگ بانوی عالم هیچ خریدی برای عید نکرده ایم و از خانه تکانی و تغییر دکور و ... هم خبری نیست هنوز کارهای نیمه کاره اسباب کشی خانه دست نخورده باقی مانده حتی پرده های خانه، ملحفه های سفید است و من اصلا بیتاب این کارهای مانده نیستم اما بی نظمی و ریخت و پاش بر کارهای مانده اضافه شده و من و  خانه را با هم آشفته کرده امروز در میان روضه ها وق...
25 فروردين 1395

خوش آمدی

30 بهمن 1394 امروز آخرین روز از دومین ماه زمستانی سال است. روزهای سرد و یخی یکی پس از دیگری می آیند و می روند. این مدت باباعلی، زینب بانو و من یکی پس از دیگری مریض شدیم، ویروسی شدیم، اورژانسی شدیم، بهتر شدیم، سرپا شدیم و روزها را چه سخت و چه آسان پشت سر گذراندیم. روزهای زندگی ما در مسیری که خداوند برای ما رقم زده در جریان است و ما در این مسیر چشم به لطف و کرم او دوخته ایم و خود را به امواج زلال تقدیر سپرده ایم. و تقدیر جدید زندگی ما: یک روز مانده به پایان اولین ماه سرد سال 29 دی 1394 مصادف با 8 ربیع الثانی ولادت باسعادت امام حسن عسگری علیه السلام من چشم انتظار در سونوگرافی منتظر نشستم و جوابی دریافت کردم که نمیدانستم چه بای...
7 اسفند 1394

روزهای دور از خانه

مدتی است که ننوشته ام. در این مدت به شدت سرگرم کارهای عروسی برادرشوهرم بودیم. بیشتر روزها تهران منزل مامان جون زینب بانو بودیم. از قبل از شب یلدا که کادوها و خریدهای عروس خانم را بسته بندی و  آماده میکردیم تا چند روز بعد از عروسی هم اکثر روزها تهران بودیم. بعد از عروسی هم مادرجون علی آقا به خاطر بیماری مزمن 2 ساله ای که داشت بیمارستان بستری شد و ما مجبور شدیم باز چند روز تهران بمانیم. وقتی بالاخره به خانه برگشتیم بعد از این همه مدت دوری از خانه و کاشانه برگشتن به فضای خانه خودمان خیلی خوب و دلنشین بود. اما متاسفانه علی آقا به شدت سرما خورد و زینب بانو هم به سرعت بعد از باباجونش تب 3 روزه شدید داشت. امروز شکر خدا ت...
1 بهمن 1394

آخرین نور ظاهر

یکشنبه 29 آذر 1394 8 ربیع الاول. شهادت امام حسن عسگری علیه السلام با آنکه ماه محرم و صفر، ماه حزن و ماتم رفته و ماه ربیع جای آن را گرفته، امروز غمی به وسعت همه دنیا بر زمین نازل شده است. آخرین نور ظاهر امروز خاموش شده است. آنقدر طوفان بدی ها دنیا را فرا گرفت که خداوند نور بعدی را در حصار امن خویش پنهان کرد... او پنهان شد در پس پرده غیبت پنهان شد و پنهان خواهد ماند تا وقتی که ما بتوانیم با سوز و گداز و عشق و معرفت بر این طوفان و سرما غلبه کنیم... و چشمانمان طوری بینا شود که از پس این حصارها او را درک کنیم و دستانمان را در دستان نازنینش بگذاریم... ...
2 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد