تولد گل من
جمعه 20 فروردین 1395
29 جمادی الثانی
امسال به خاطر مهیا نبودن شرایط نتوانستیم به موقع تولد زینب بانو را در خانه خودمان بگیریم. خانه مامان بابا علی مهمان بودیم و تولد مختصری گرفتیم تا بعد سرفرصت خودمان جشن بگیریم برای ورود گل نازنینمان به زندگی ما.
امروز بعد از نماز صبح نخوابیدم. از دیروز در تکاپو و تلاش هستم. غذاها را از دیروز تقریبا آماده کردم. اما مرتب کردن خانه و تزیینات جشن تولد زینب بانوی عزیزم را برای امروز صبح گذاشتم. باباعلی و زینب بانو خواب هستند. و من مرتب در تلاشم...
نزدیک به ظهر شده. همه جا تمییز و مرتب شده. تزیینات آماده اند. از یک کاغذ کادوی کیتی استفاده کردم و ظرف های یک بار مصرف را از سادگی درآوردم. با بادکنک و لیوان یکبار مصرف بالون های بادکنکی درست کرم که داخلش خوراکی است برای همه بچه. کادوهای خودمان را چیده ام.
زینب بانو وقتی بیدار شد و محیط را دید حیرت زده و خوشحال به سمت تزیینات و کادوها رفت.
کم کم مهمان ها آمدند. اما تا همه جمع شوند و نوبت به کیک و کادو برسد زمان زیادی گذشت و بانوی کوچک بی طاقت شده بود.
وقتی کیک را آوردیم زینب بانو با دستان مبارک به کیک حمله کرد و قسمتی از آن را در یک حرکت نوش جان کرد.
کادوها را که نمیدانست چطور باز کند از شوقش.
نهایتا موقع صرف عصرانه کم کم آرام شد.
ان شاءالله برای سالهای بعد باید طوری برنامه بریزم که نوبت کیک و کادو انقدر دیر نباشد.
اما شکرخدا همه چیز خوب بود. بچه ها حسابی بازی کردند و سر و کله هم زدند و خسته شدند.
وقتی مهمان ها رفتند زینب بانو از خستگی و خواب بلافاصله بیهوش شد.
تولدت مبارک دخترکم