زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

زینب بانو

سفر کوتاه

1394/1/22 6:26
نویسنده : مامان زهرا
157 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر حال و هوای این خونه دوست داشتنیه. حیاط بزرگ و باغچه قدیمی با درخت و گل هایی که مادر جون به اون ها رسیدگی میکنه واقعا باصفاست. محیط امنی که میشه با خیال راحت با گیسوان پریشان زیر درخت خرمالو و کنار بوته گل رز بنشینی و آسمان صاف آبی رو تماشا کنی. یا کنار درختچه انجیر نزدیک دیوار صندلی بگذاری و راحت تکیه بدی و اجازه بدی نم نم ملایم بارون صورتت رو لمس کنه. وقتی توی این حیاط قدم میزنم حس میکنم مدتهای طولانی اینجا زندگی کردم و با این لحظه ها مأنوسم.

و این خانه و صدای سحرگاهی که در اون میپیچه من رو به خودش جذب میکنه. آقاجون و مادرجون یک ساعت قبل از اذان صبج بیدار هستند. باید گوشهای تیزی داشته باشی تا صدای زمزمه مادر رو بشنوی اما صدای آقاجون همه فضای خونه رو پر میکنه. من دم اذان ها خودم رو بین اونها جا میکنم و عطر فضا رو یکجا میبلعم. میترسم این دو روز سفر کوتاه ما به زادگاه باباعلی زود تموم بشه و من از این نور بی بهره بمونم.

اکثر اقوام باباجون به مسافرت رفتند و ما فرصت رو غنیمت میشمریم تا بیشتر کنار این نعمتهای خانواده بمونیم. البته قبل از هرجا خدمت بابای بابا علی میرسیم و عید رو تبریک میگیم و سفره دلمون رو کنار مزارش پهن میکنیم.

سفرمون خیلی کوتاه اما زیبا و پربار بود. زینب بانو از همون لحظه های اول با مادرجون انس گرفت و موقع خداحافظی حاضر به دل کندن نبود. سخت جدا شد. و برای اولین بار در زندگی سفر با اتوبوس رو تجربه کرد. دختر نازنینم فوق العاده صبوری کرد. باباجون صندلی جداگانه ای برای دخترش گرفته بود و دخترطلا هم مقدار قابل توجهی از سفر رو در صندلی خودش نشست و بازی کرد و خوراکی خورد و خوابید. اما طول مسیر بالاخره زینب بانو رو کلافه کرد و کمی بهانه گیری و ناراحتی وصل شد به گریه تا رسیدن به خونه و یک خواب عمیق در رختخواب خودش.

شکرخدا سفر خوبی بود و بزرگ های بزرگوار خانواده باباجون رو از چشم انتظاری درآورد. بعد از یک سال و اندی دیدار میّسر، و دل این دو نعمت خانواده شاد شد.

در مسیر سفر

در مسیر سفر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد