زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

زینب بانو

ارتباط موثربا کودک زیر سه سال

1394/5/5 13:36
نویسنده : مامان زهرا
1,126 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه ای از مهمترین نکات از هشت جلسه کلاس در مورد چگونگی ارتباط موثر با کودک زیر 3 سال:

بچه ها باید هم آگاهی کسب کنند و هم دانایی تا انسان های متعالی شوند. نگاه راهبردی کودک متعادل، انسان دانشمند و متعالی است، نه فقط دانشمند و دکتر ومهندس.

سه عامل بر رشد کودک مؤثر است: 1- استعداد، 2- خصوصیات، 3- محیط

استعداد از مبدأ آفرینش می آید و به همه ی انسان ها یکسان و یکجا داده شده به طوری که ذره ای با هم تفاوت ندارند. محیط است که خصوصیات شر و خیر را کنترل می کند. وقتی خصوصیات خیر شکوفا شوند کمک می کنند که استعدادها نیز شکوفا شوند. به همین دلیل رویکرد کودک متعادل همیشه بر محیط غنی تأکید دارد. چون محیط غنی است که به شکوفایی خصوصیات خیر و درپی آن شکوفایی استعدادها کمک می کند و حتی ژن و وراثت را نیز کنترل می کند و اجازه می دهد که بخش خیر و فضیلت ها رشد کنند.

چهار جنبه ی رشد انسان: 1- جسم  2- روح و روان  3- شناختی (IQ)  4- عاطفی (EQ)

برای این که این چهارجنبه خوب رشد کنند و شکوفا شوند، نیازهایی دارند که باید به این نیازها پاسخ داده شود. محیط غنی یعنی محیطی که نیازهای رشد کودک را تأمین کند. رفع نیازهای جسمی در درجه ی اول قرار دارد. نیازهای روحی شامل: امنیت، آرامش، تعالی، تغییر، زیبایی و غیره. اولین نیاز روحی بچه ها امنیت است. بچه ها باید احساس امنیت و حمایت داشته باشند. نیازهای شناختی، تحریک حواس پنج گانه است. بچه ها باید بسیار دست ورزی کنند و دست ورزی تأثیر مستقیم بر روی رشد مغز کودک دارد. در کل بچه ها به محرک نیاز دارند. محرک های لمسی، شنوایی، دیداری و چشایی و بویایی.بخش عاطفی شامل احساسات است که دائم به ما اعلام می کند آیا روح و جسم نیازهایشان را گرفته اند یا نه.

چرخه ی هوش متعادل چهار جنبه ی خیلی مهم دارد. در کل برای کودکان زیر سه سال این چهار جنبه مهم تر است و کار ما در این حوزه بیشتر است و جنبه های دیگر در بالای سه سال پررنگ می شوند.

چهار جنبه عبارتند از : هوش معنوی(روحی)، هوش جسمی، هوش عاطفی و هوش شناختی

هوش جسمی، چون پایه ی رشد کودک است، تعادل جسم را به همراه دارد. جسم در حوزه ی اهمیت ها قرار دارد و بسیار مهم است ولی ارزش نیست. در کل همه ی پدیده های مادی در نگاه ما مهم هستند ولی ارزش نیستند. هوش جسمی اگر رشد متعادل نداشته باشد، توان اعلام پیام ها و نیازهای جسم به مغز را نخواهد داشت. وقتی هنگام خشم و غم احساس گرسنگی بیش از حد می کنیم و در حال سیری سلول ها باز هم ولع خوردن داریم، به دلیل عدم عملکرد صحیح این هوش است. یکی از علت های عمده ی آن هم در نوزادی است که هربار نوزاد گریه می کند مادر شیر در دهان او می گذارد و یا با شروع تغذیه تکمیلی به زور به کودک غذا می دهد که از همین جا کودک از قاشق و غذا زده می شود.

 اولین نیاز، تغذیه است. ذائقه ی کودک در سنین زیر سه سالگی، شکل می گیرد کودک ما به چه ذائقه ای عادت کرده است؟ چیبس و پفک و تنقلات صنعتی؟ یا غذاهای سالم خانگی؟

دومین نیاز جسمی، استراحت و خواب است. کتاب «همه ی کودکان می توانند خوابیدن بیاموزند» بسیار مناسب و آموزنده است. بچه ها باید در بستر راحت بخوابند. بعد از بازی حتماً باید اول به مرحله ی آرامش برسند و بعد برای خواب آماده شوند قبل از خواب فیلم های هیجانی نبینند و بازی های کامپیوتری و هیجانی انجام ندهند. مثل هواپیمایی که در اوج سی هزارپایی در حال پرواز است و برای فرود اول باید ارتفاع و سرعت خود را کم کند بعد فرود بیاید. مغز هم دارای فرکانس های مختلفی است و در هیجانات فرکانس مغز بالا می رود و برای استراحت ابتدا باید فرکانس مغز پایین بیاید و به مرحله ی آلفا برسد بعد کودک به خواب برود. به این منظور آرام آرام روشنایی خانه را کم می کنیم و صدا و تصویر و تلویزیون را کنترل می کنیم و همه چیز را به آرامش می رسانیم و برای خواب آماده می شویم.

در تمام مراحل زندگی به خصوص برای غذا و خواب باید ریتم داشته باشیم. ریتم یعنی ضرب آهنگ، نظم پویا، نظم با برنامه. ریتم یعنی بچه باید در ساعت مشخصی غذا بخورد و در ساعت مشخصی بخوابد. کودکی که ریتم ندارد دچار ناامنی می شود.آشفتگی در زندگی و عدم وجود ریتم به ذهن آسیب می رساند. هروقت بحث ریتم مطرح می شود فوری مادرها می پرسند که با مهمانی ها چه کار کنیم؟ یک شب که هزار شب نمی شود ما هم در مورد صددرصد ایده آل ها صحبت نمی کنیم بلکه منظور ما کل مراحل زندگی است حال ممکن است به هردلیل وقفه در نظم و ریتم بیفتد که با رعایت نظم کلی این وقفه ها آسیب نمی رسانند. یا می پرسند که آخه پدرها خیلی دیر به خانه می آیند و بچه باید پدرش را ببیند؟ به هیچ وجه وعده های غذایی کودک نباید به خاطر دیرآمدن پدر به تعویق بیفتد، پدر اگر هفته ای یکبار و یک ساعت با حال خوب با بچه زمان بگذارد برای او کافی است. خواب و تغذیه ی منظم و سروقت واجب تر از دیدن پدر در دیروقت است.

و دیگر این که اطلاعات صحیح باید وارد ذهن شود یعنی اطلاعاتی که هماهنگ با نظام هستی و آفرینش است. باید مراقب باشیم که در طول روز چه خوراکی به چشم و گوش و ذهن خود می دهیم و بیشتر و مهم تر باید مراقب ورودی ها و به تعبیر دیگر مراقب غذای چشم و گوش بچه هایمان باشیم. چه چیزهایی می بییند و می شنوند؟ ما خیلی مراقب دهان بچه ها و خورد و خوراک آن ها هستیم ولی اصلاً حواسمان به غذای روح و ذهن آن ها نیست، خیلی دقت نمی کنیم که بچه های ما چه چیزهایی می بینند و چه چیزهایی می شنوند.آرامش درونی با ورود اطلاعات صحیح به دست می آید پس اطلاعات و نگرش خود را مثبت کنیم تا رفتارمان هم در متن زندگی مثبت باشد. آدم های با تفکر مثبت چگونه هستند و چگونه زندگی می کنند؟

چگونه محیط را غنی کنیم؟

واکنش نداشته باشید، کنش گر باشید. بچه ها گاهی بازی مخرب دارند و گاهی بازی سازنده. وارد بازی مخرب کودکان نشوید، شما بازی گردان باشید تا بچه ها وارد بازی شما شوند. بچه جیغ می زند و گریه می کند تا مادر را وارد بازی خود کند! بچه ها بازی گردان های بسیار قوی هستند حتی تا حدی که والدین دچار خشم شوند و یا گاهی همسران هم با هم به دعوا می افتند. خشونت بچه ها خشونت اختلالی است. از کلمه ی خشونت نترسید! خشونت اختلالی یعنی خشونتی که پشت آن احساس های ناخوشایند نهفته است. به محض این که این احساس ناخوشایند کودک درک شود او آرام خواهد شد. وقتی مادری در برابر کودکش مستأصل می شود، خشونت است.

خشونت اختلالی با خشونت اعتدالی باید مهار شود. خشونت اعتدالی برپایه ی قانون و اقتدار است. در خشونت اعتدالی مادر احساس ضعف در برابر فرزندش و موقعیت پیش آمده ندارد، دچار حرص و جوش خوردن نمی شود و احساس بد هم ندارد.

کل ارتباط یا رفتار والدین با کودک به چهار بخش تقسیم می شود.

رفتار برپایه ی مهر و محبت، رفتار برپایه ی کنترل، رفتار برپایه ی خشونت و رفتار برپایه ی آزادی.

تعادل بین این چهار حوزه بسیار مهم است و رفتار صرف فقط بریک پایه و یک طرفه تبدیل به خشونت می شود، مثل رفتار صرفاً آزادی محور؛ انسان فطرتاً آزادی را دوست دارد و باید داشته باشد اما به خاطر وجود غریزه در انسان باید محدودیت وجود داشته باشد. ما آزادی را دوست داریم اما به محدودیت نیاز داریم. از یک سالگی، آرام آرام باید محدودیت را به کودک نشان داد و به او «نه» گفته شود البته نه درست و صحیح و به جا.   

اولین رفتار که برپایه ی مهر و محبت و در محدوده ی کنترل نیز هست، « نوازش » است. والدین با نوازش کودک را کنترل می کنند. نوازش نیاز فطری و روحی کودک است. با نوازش غریزه ی کودک مهار و کنترل می شود. چند نوع نوازش داریم:

نوازش پوستی:  تأکید بسیار این نوازش با نوزاد است که مراقبت کانگورویی بهترین شکل آن است. از یک سالگی به بعد نوازش پوستی کمتر می شود ولی قطع نمی شود

نوازش کلامی:  بچه ها نیاز دارند از ما کلمات و جملات زیبا بشنوند. مادربزرگ ها خصوصاً قدیمی ترها خیلی خوب بلدند بچه ها را کلامی نوازش کنند. مثل دردت به جونم، دورت بگردم و غیره که کلمات گرم و با احساس هستند. ادبیات غنی ما مملو از کلمات و جملات زیبا است، آن ها را استخراج کنیم و در محاوره ها به کار ببریم

نوازش چشمی:  نگاه. زمانی که به فرزندمان نگاه می کنیم چه احساسی پشت نگاه ما هست؟ افتخار، نفرت، خشم، لذت؟ همه جای بدن دروغ می گویند جزء چشم ها.  بچه ها خودمحور هستند، زمانی که مادر حالش خوب نیست این درک را پیدا می کند که من باعث این ناراحتی مامان شدم، دیدید وقتی والدین دعوا می کنند بچه ها یک گوشه کز می کنند! چون خودشان را مسبب این دعوا می دانند. هروقت به بچه ها نگاه می کنیم، چشمان ما باید برق بزند و عاری از مقایسه و نگرانی باشد و مملو از امید و دوست داشتن و شادی باشد. تفکر مقایسه و رقابت و نگرانی بر نگاه ما تأثیر می گذارد و توان لذت بردن از کودک را از ما دریغ می کند. بزرگترین آرزوی بچه ها و بزرگترین نیازشان خوش حالی و خوشنودی پدرومادر است.

در رفتار توأم با مهرومحبت، هم کنترل هست هم آزادی. فطرت انسان آزادی نیاز دارد و غرایز انسان کنترل نیاز دارند. غریزه میل به داشتن و آسایش و ماندن دارد چون به جسم مربوط می شود ولی فطرت به حرکت و به بی نهایت تمایل دارد چون به روح مربوط می شود. انسان به هیچ چیز رضایت ندارد و بی نهایت خواسته دارد، اگر این حالت در سطح مادی و مادیت باشد نتیجه ای جز جهنم برای انسان ندارد ولی اگر به سمت فطرت و معنویات باشد نتیجه ی آن رشد و تعالی خواهد بود.

رفتارهای کنترل محور امنیت ایجاد می کنند و رفتارهای آزادی محور استقلال و خودباوری در کودک ایجاد می کنند. کودک همیشه در حال انجام کار و رفتاری است و والدین با رفتارهای خود و عکس العمل یا واکنش های خود این رفتار و عمل کودک را ارزیابی می کنند؛ این ارزیابی والدین به خصوص مادر، خودپنداره ی کودک را می سازد. بهترین حالت این است که والدین مثبت نگر باشند و کار کودک یا رفتار او را مثبت ارزیابی کنند. در واقع والدین باید کار کودک را توصیف کنند و از تفسیر کردن و برچسب زدن به کودک پرهیز کنند. مهمترین مرحله ی رشد شخصیت کودک از نظر اریکسون یک تا سه سال است که مرحله ی استقلال و خودباوری در برابر شک است. اکثر جوان های امروزی ما از این مرحله عبور نکرده اند و به خودباوری نرسیده اند به همین دلیل وابسته هستند.

با عمل کودک و واکنش والدین خودپنداره شکل می گیرد. بچه ها در سن یک تا سه سالگی مرتب باید تأیید شوند. کارشان باید ارزیابی مثبت شود. اما متأسفانه دقیقاً در همین مرحله بچه ها بیشترین پیام های منفی را از والدین دریافت می کنند: نکن، دست نزن، ببین چی کارکردی، تو نمی تونی، می افتی، سرتق و غیره.  یک تا سه سالگی مرحله ی رشد شخصیت خودباوری و استقلال در برابر شک است ولی والدین به علت باورها و ترس هایشان به بچه ها پیام ناتوانی می دهند و یا برعکس کارهایی را به کودک نسبت می دهند که در حد توان کودک نیست مثل پهلوان، فرشته ی زیبا، با استعداد، تیزهوش، نابغه، دکتر، پروفسور و غیره. بعضی از والدین اذعان می کنند که ما این نسبت ها را به بچه هایمان می دهیم تا از الان به این عبارات عادت کند! کودک از این مفاهیم هیچ درکی ندارد چه برسد به این که بخواهد به آن ها عادت کند. بهترین وضعیت در این سن بیگاری کشیدن از بچه ها است. اصلاً نترسید و دلتان بسوزد که آخه گناه داره، به بچه ها در خانه در همین سن کار بسپرید و ببینید که چه قدر نسبت به خودشان احساس خوبی پیدا می کنند. روزی در جمعی مادری اذعان می کرد که من با این بچه ی دوسال و نیم چی کار کنم خیلی حوصله اش سر میره! روی میز پسته برای پذیرایی بود، من شروع کردم به پوست گرفتن و دونه دونه پوست پسته ها رو می دادم به بچه که ببرد و دور بریزد اطرافیان کلافه شدند که آخه ظالم همه رو جمع کن یک دفعه بده ببره بریزه تو سطل! گفتم ببخشید اونوقت اگر حوصله اش سر رفت چی!؟ دیگه کاری نمی مونه که انجام بده! در صورت بچه احساس اعتماد به نفس و قدرت نمایان بود که بیچاره اگر من نبودم تو الانه می خواستی چی کارکنی!!!!   پس نترسید و از بچه ها در خانه کار بکشید و اثرات خوب آن را ببینید.

کار بچه ها را توصیف کنید، برچسب و لقب ندهید. واکنش های احساسی و زیبا را یاد بگیرید و تمرین کنید و در مقابل کارهای کودک از خودتون این واکنش ها را نشان دهید مثل وقتی که از کار خوب کودک هیجان زده می شوید تمرین کنید که چگونه این هیجان زدگی را با میمیک صورت و صداهای جالب که خوشایند کودک باشد نشان دهید و به یک آفرین گفتن خشک و خالی بسنده نکنید. این رفتار باعث شکل گیری خودپنداره ی صحیح در بچه ها می شود.

در رفتار با بچه های زیر سه سال مراقب باشید مرتب آن ها را تأیید کنید و به بچه ها کار و مسئولیت محول کنید چون ریشه ی خود پنداره در این سن است. (منظور ما از تأیید دائم این نیست که حتی اگر کاری اشتباه یا نادرست بود باز هم بگوییم که به به آفرین کار خوبی کردی! بلکه منظور این  است که بیشتر کارهای درست و خوب کودک را ببینید و تشویق کنید و کارهای نادرست را با مهربانی و جایگزین دادن و صحبت کوتاه و درحد فهم کودک برای او روشن و مشخص کنید تا متوجه شود شما آن کار را دوست ندارید و دربرابر تکرار کار اشتباه سعه ی صدر و بردباری از خود به خرج دهید و فرصت اشتباه کردن به کودک بدهید).

 کار  ----------- وجود، کار کودک از وجود او جدا است. یعنی کودک را به خاطر کار درست و قشنگ یا کار اشتباه به عرش آسمان و قعر زمین نبریم. در کارهای خوب لقبهای آنچنانی به کودک ندهیم و در کار اشتباه هم شخصیت کودک را خرد و او را تحقیر نکنیم. وجود کودک و شخصیت او را ارج نهیم. برای تأیید وجود کودک مهر بی قید و شرط والدین به ویژه مادر و خوش حالی مادر صددرصد لازم است.

مهر والدین و دوست داشتن فرزند ربطی به رفتار و کارهای کودک ندارد «هرکاری انجام بدی، مال خودمیJ و دوستت دارم». ولی اگر کاری خارج از چهارچوب انجام دادی دیگه نه عزیزم ما این کار رو انجام نمی دهیم. مثلاً فرزند ما به خاطر اسباب بازی بچه ی دیگه ای رو می زنه! بغلش می کنیم، عزیز مامان ما بچه هارو نمی زنیم از چی ناراحت شدی؟ اگر کوچکتر از دوسال بود و حرف نمی زد، دست کودک را بگیرید و بغلش کنید و ببوسید و کودک مقابل را ناز کنید و برای زمانی از هم دور کنید تا آرام شوند که البته این حالت زمانی جواب می دهد که کودک الگوی زدن را از خانواده و پدرومادر نگرفته باشد.

کودک گریه می کند، قربون اون گریه ات برم گریه هات هم مال من، عزیز دل مادر. سعی کنید در زندگی دو کلمه را به کار نبرید، «اگر و چون»، اگر این کار را کنی دوست دارم، چون این کاررو کردی دوست دارم، اگر این کار رو نکنی مامانت نمیشم!!!! چون......... دیگه مامانت نیستم.

با کودک بسیار صحبت کنید ولی به هیچ وجه توضیح ندهید. حتی تا نه سالگی سرال های کودک را پاسخ صحیح ولی کوتاه و بدون توضیح پاسخ دهید. ذهن کودک بی نهایت ابهام دارد و  این دنیای ابهام است که باعث رشد ذهن و مغز کودک می شود پس با توضیح اضافی و جواب های خارج از فهم و درک کودک، ابهام های ذهن او را از بین نبرید. ابهام چه برای کودک و چه برای بزرگترها باعث رشد است. از ذهن کودک ابهام زدایی نکنید. والدین فکر می کنند اگر همه چیز را برای کودک برای کودک توضیح دهند به او خدمت کرده اند و او را آگاه می کنند در حالی که ابهام و وجود آن در ذهن کودک مایه ی رشد مغز و پردازش ذهن او است.

آشپزخانه هستیم و کودک هم کنارمان نشسته برایش حرف بزنیم، مامان آب میذاره جوش میاد وای خیلی داغ میشه میذاریمش عقب تر که دستمون اوخ نشه حالا برنج می ریزم و یه پلوی خوشمزه دست می کنیم. از یخچال ماست میاریم و ...... همین طور برای بچه حرف می زنیم چیز خاصی را برای روشن شدن مسئله ای و ابهام زدایی نمی گوییم بلکه با حرف زدن ما کودک با کارهایی که انجام می دهیم آشنا می شود و ارتباط برقرار می کند و خودش را رها شده نمی یابد یا در ماشین نشسته ایم، اوه اون اتوبوسو ببین چه درازه چه بزرگه! اوه اون چراغهارو ببین! آموزش آشپزی و رانندگی و غیره به کودک نمی دهیم بلکه شرایط تحریک حواس پنج گانه را فراهم می کنیم. مادری که کودک دارد باید آخر شب درد فک و درد پا و کمر داشته باشد.

محول کردن وظیفه به کودک همراه با ارزیابی مثبت، ارزش مسئولیت پذیری را در کودک ایجاد می کند. به هر نسبتی که کودک توانایی انجام دادن کاری را پیدا کرد، فرصت انجام آن را به او بدهید اگر اشتباه کردند فرصت جبران اشتباه را بدهید. والدین باید اقتدار داشته باشند، اقتدار یعنی قدرت بعلاوه ی مهربانی یعنی کودک از رفتار والدین این درک را پیدا کند که مادر و پدر علاوه بر این که مرکز قدرت هستند اما بسیار مهربان هستند و میشه به ان ها تکیه کرد. والدین اقتدار را برای بازدارندگی خرج کنند و در کودک ایجاد انگیزه برای حرکت کنند. اگر دلمان می خواهد فرزند ما کاری را انجام دهد باید در او انگیزه برای انجام آن کار ایجاد کنیم. کودک در کنار گرفتن انگیزه از والدین باید همیشه احساس ارزشمندی و تعلق را نیز از والدین دریافت کند. هر کاری و هر بازی باید برای کودک لذت و جذابیت داشته باشد ولی والدین فداکار قبل از شروع کار یا بازی انگشت اشاره شان را به سمت کودک می گیرند و شرط و شروط برای او تعیین می کنند.

بازی یعنی زندگی، بازی زبان کودک و هیجان مشترک کودک و والدین است. زندگی تان را به بازی تبدیل کنید، بازی های سازنده طراحی کنید و در زمان های مناسب به خصوص زمان های منفی گرایی کودک انجام دهید تا شاد شوید و اوضاع مدیریت شود. جزئی نگری را تبدیل به کلی نگری کنید و می بینید که  بسیاری از مسائلی که با آن ها درگیر هستید برطرف خواهند شد.

رابطه ی مادر و فرزندی را فدای نظم و نظافت نکنید. برای آموختن مهارت ها مثل زبان و نقاشی و سفال و غیره تا آخر عمر وقت داریم ولی دوران کودکی را تا آخر عمر نداریم؛ کودکی بچه ها را فدای آموختن نکنیم. تنها عاملی که برای رشد بچه ها و رشد خودمان در اختیار داریم کامل قرار دارد، «بازی» است. بچه ها باید بازی کنند و ما با ارزیابی مثبت همراهیشان کنیم ولی ما دائم منتظر کار جدی از بچه ها هستیم.

گفتیم شخصیت حاصل فرآیند فهم و درک و مهارت است که اگر در تعادل باشند تبدیل می شوند به شناخت و شناخت به شخصیت. شخصیت متعادل منجر به خودباوری می شود. و شخصیت نامتعادل یا خود شیفتگی می شود یا خود باختگی. تشخیص این سه حالت در زیر سه سال مشکل است ولی ما در اثر تجربه علائم را تشخیص می دهیم. خانواده ها معمولاً در    نوجوانی متوجه این حالت ها می شوند که این نوجوان چه قدر خودباوری یا خودشیفتگی یا خودباختگی دارد. پایه ی این سه حالت شخصیت در زیر سه سال گذاشته می شود و در واقع از نوزادی. به همین دلیل در این رویکرد، کلاس بازی مادر و نوزاد از شش ماهگی داریم. چون شخصیت از این سن شکل می گیرد.

خودباوری در فرآیند تبدیل می شود به وابستگی سالم. وابستگی اصلاً بد نیست و بچه باید وابسته باشد آن چه که خوب نیست این است که چسبنده نباید باشد و دلبسته نباید باشد. انسان در کل وابسته متولد می شود، وابستگی بد نیست مگر ما به یکدیگر وابسته نیستیم؟ اجتماع یعنی وابستگی. اگر وابستگی نباشد دیگر اجتماع معنا نخواهد داشت. همه ی ما برای زندگی روزمره به هم وابسته هستیم. چه در مشاغل مختلف و چه در تبادل های مختلف به هم وابسته هستیم منتهی وابستگی سالم مطرح است و وابستگی سالم یعنی تعامل. وابستگی ناسالم و مخرب و چسبندگی است که آسیب رسان است، در حالی که خودباوری میل به استقلال دارد و خودباختگی و خود شیفتگی میل به اسارت دارند. انسان های خودباخته و خودشیفته انسان های مستقلی بار نمی آیند و رابطه برپایه ی بردگی و برپایه ی اسارت برقرار می کنند.

حال مادر رابطه برپایه ی استقلال با فرزندش برقرار می کند یا برپایه ی بردگی؟ یکی از آسیب هایی که مادر فداکار به فرزندش می زند ایجاد رابطه برپایه ی بردگی است. در جامعه ی ما رابطه برپایه ی بردگی ارزش است. کودک از سه سالگی باید استقلال پیدا کند و راحت از مادر جدا شود اما در بسیاری از موارد این مادر است که توان جدایی از فرزند را ندارد. 

در متون غربی گفته می شود که نوزاد را از ابتدا جدا بخوابانید اما ما در این رویکرد می گوییم که: تا یک سالگی مادر و کودک در یک رختخواب و از یک سالگی تا سه سالگی در یک اتاق و از سه سالگی به بعد کودک در اتاق جدا بخوابد. به دلیل این که آغوش مادر و تماس پوستی با مادر در دوسال اول لازمه ی رشد کودک است. در غرب از ابتدا بچه ها را برای رفتن و جدا شدن تربیت می کنند به همین خاطر ما غربی ها را بی عاطفه می شناسیم. اما در ایران بچه ها را برای چسبیدن و جدا نشدن تربیت می کنیم تا عصای پیری مان شوند و حفره های خالی زندگی مان را با بچه هایمان پر می کنیم و دلمان نمی خواهد از ما جدا شوند. دقیقا حالت غرب و حالت ما در ایران مصداق کامل افراط و تفریط است. در حالی که بچه ها باید مستقل اما با وابستگی سالم بار آیند. استقلال اصلاً تعارضی با وابستگی ندارد. وابستگی، روش است و ما در عمل به هم وابسته هستیم استقلال، نگاه و تفکر و ذهنیت است. اگر ما تفکر و نگاه استقلال داشته باشیم، بیست نفر با هم در یک اتاق زندگی کنیم، بیست نفر آدم مستقل با هم زندگی خواهیم کرد. اگر تفکر استقلال نداشته باشیم، یک نفر هم که باشیم و یا در کشور دیگری هم زندگی کنیم باز هم وابسته خواهیم بود.

بچه ای که دائم به مادر می گوید «این را بیاور یا اونو بده» یعنی نمی خواهد مسئولیت بپذیرد. حال اگر مادر هرچه او می خواهد بدهد باعث مسئولیت ناپذیر بارآمدن فرزندش می شود و اگر می خواهید که مسئولیت پذیر شود فرصت دهید که کارهایی که در عهده ی توانش است را خودش انجام دهد.

چگونه متوجه شویم که در مسیر استقلال یافتن کودکمان هستیم یا در مسیر دلبستگی؟ چند نشانه نام میبریم:

میل به داشتن بچه ی ایده آل، دلمان می خواهد بچه ی ما بهترین باشد. این حالت از موانع استقلال است چون کودک را نگه می داریم تا آنچه که ما می خواهیم و فکر می کنیم که درست است را بسازیم. اگر هر کودک را به درخت تشبیه کنیم هر کودک درخت میوه ای خاص خودش است، زمانی که من به عنوان والد فرزندم را نگه می دارم تا انچه شود که من می خواهم مثل این می ماند که درخت زردآلو را تحت فشار قرار دهم تا تبدیل شود به درخت موز و پرتقال و آناناس و دائم بهش پیوند می زنم و اجازه نمی دهم که خودش همان چیزی که هست رشد کند. وقتی کودک ایده آل می خواهیم که جامع جمیع شرایط باشد، علامت وابستگی ناسالم است چون هرچیزی که من نشدم فرزندم باید بشود. من بالرین می خواستم بشم نشد حالا دخترم، مهندس می خواستم بشم نشد حالا پسرم و ......

نشانه ی دوم، کمال طلبی است. کمال طلبی هم به نوعی شبیه حالت اول است یعنی در هر زمینه ای به بالاترین حد برسد. و چون بالاترین حد وجود ندارد بنابراین هیچ وقت راضی نیستیم.

این حالت ها برای پر کردن حفره های عاطفی و معنوی خودمان است. همه ی ما در شش سال اول زندگی مان نیازهای اولیه را نگرفته ایم و خیلی وقت ها می خواهیم این حفره ها را با همسرانمان پر کنیم جوابگو نیست، سعی می کنیم با بچه هایمان پر کنیم. معمولاً این حالت برای بچه های اول و به خصوص پسران اول پررنگ است.

نشانه ی دیگری که نشان دهنده ی رابطه برپایه ی وابستگی ناسالم است، حسرت گذشته و احساس گناه و افسوس فرصت های ازدست رفته است. والدینی که احساس گناه دارند یعنی دائم در حال زندگی در گذشته هستند. به خصوص والدینی که کلاس می روند و متوجه می شوند که سه سال اول خیلی مهم است و فرزندشان این سه سال را رد کرده و حالا دچار احساس گناه و از دست رفتن فرصت ها هستند و یا به دلایل دیگر.

نشانه ی دیگر، نگرانی آینده است. آینده را چه کار کنیم، وضعیت دنیا و جامعه و غیره.

حضور در لحظه علامت وابستگی سالم و استقلال است. گذشته رفته، آینده هم به من ربطی ندارد برای آینده برنامه ریزی می کنیم و باید برای آینده برنامه داشته باشیم اما فقط در حد برنامه، لحظه ی اکنون و این جا را نباید از دست بدهیم.

یک رفتار آزادی محور نیز توضیح دادیم به نام «ارزیابی مثبت». ارزیابی مثبت نیز رفتاری است که به استقلال کودک کمک می کند. کودک دائماً برای نوازش مراجعه می کند، ارزیابی مثبت به او اعتماد به نفس می دهد که برود. مثل دوتا بند که با کشیدن آن تعادل برقرار می کنیم. این تعادل تبدیل می شود به رفتار برپایه ی مهر و محبت، هم والدین احساس خوبی دارند و هم بچه ها. کودکان در نتیجه ی ارزیابی مثبت، شجاعت پیدا می کنند و با شجاعت یافتن حرکت و تجربه می کنند. در اثر تجربه نظریه پردازی می کند و مغز کودک رشد می کند و دچار اختلالات رفتاری نمی شود. پس ارزیابی مثبت به بچه ها شجاعت می دهد که حرکت کنند و تجربه کنند.

ما نیاز عاطفی نداریم و باید مهارت عاطفی پیدا کنیم. با حمایت عاطفی بچه ها قدرت پیدا می کنند که احساساتشان را بشناسند. این روش، درک احساسات است. بچه ها در زیر شش سالگی احساس خالی هستند، عقل در این سن در حال جوانه زدن است ولی احساسات کامل هستند و همه ی رفتارهایشان برپایه ی احساس است به همین دلیل مهارت درک احساس کودک، یک گام مهم در ارتباط با کودک است. ما به عنوان والدین باید احساسات بچه ها را درک کنیم.  

اگر بتوانیم احساسات بچه ها را درک کنیم و در احساسات حمایتشان کنیم و همراهشان باشیم، یاد خواهند گرفت که احساسات چی هستند(شناخت احساسات)، چه موقعی نشان دهند، چگونه نشان دهند یا بیان کنند، چگونه از احساسات استفاده کنند و چگونه از آن ها عبور کنند. وقتی بچه ها دچار احساسی می شوند مثل آینه احساسش را بازتاب کنید و او را درک کنید و بعد برای عبور از آن احساس یک جایگزین به او بدهید.

غم و خشم لازمه ی زندگی هستند و غم در فقدان می آید، خشم در مانع. هردوی این دو احساس اگر نباشند ما آسیب می بینیم اما چگونگی ابراز این احساسات و عبور از آن ها مهم است. چه عاملی باعث می شود که وقتی از خیابانی رد می شوید و به یک جوب عریض می رسید از مسیر رفته برنگردید بلکه از روی آن بپرید و به مسیر ادامه دهید؟ خشم. خشم به شما کمک می کند که از موانع عبور کنید. خشم انرژی است و حتی قدرت حل مسئله می دهد.

درک احساس به رشد عاطفی کمک می کند. برای استفاده درست از احساسات باید ابتدا مثل انرژی برق یا گاز که برای ورود به خانه ابتدا شبکه کشی می شود، شبکه کشی شود و این کار از همین زیر سه سالگی شروع می شود. ما اجازه ی بروز احساسات به بچه ها نمی دهیم و حتی حق بروز احساسات به آن ها نمی دهیم. احساسات و خشم بچه را به رسمیت بشناسیم و اجازه ی ابراز احساسات به آن ها بدهیم و کمک کنیم که از ان احساس عبور کنند، با جایگزین دادن، صحبت کردن، سرگرم کردن و غیره و در هنگام خشم بچه ها تابع خواسته هایشان نشوید و مشکلشان را حل نکنید.

بچه اسباب بازی دارد که نمی تواند درستش کند، عصبانی می شود و داد می زند، مادر فداکار معمولاً زود می آید که چی شده عزیزم صبر کن الآن برات درست می کنم! این که عصبانیت نداره! این بچه یاد می گیرد که هر وقت کمک بخواهد نعره بزند، بزرگ می شود و ازدواج می کند سر همسرش فریاد می کشد چون در ناخودآگاه الگو دارد که هر وقت عصبانی می شوم،  نعره بزنم تا یکی بیاید کمک من. در این حالت هوش عاطفی رشد نکرده. در صورت رشد هوش عاطفی یاد می گیریم که خشم را نیاز داریم و باید باشد اما باید بدانیم چگونه از آن استفاده کنیم و چگونه از آن عبور کنیم.

بچه از خود احساس خیلی ناراحت نمی کند بلکه از نوع برخورد والدین و اطرافیان بیشتر تأثیر می گیرند یعنی اگر هنگام درگیری با احساسی به خوبی درک شوند به راحتی از آن احساس عبور می کنند ولی اگر درک نشوند و بزرگترها بخواهند حواس او را پرت کنند یا چیزی که با آن برخورد کرده را بزنند و یا بگویند چیزی نشده من از تو محکم تر خورده بودم و یا مثلاً مثل کودک گریه کنند و غیره این کارها احساس کودک را درک نکرده د رنتیجه آن احساس در کودک باقی می ماند و آسیب های آن پدیدار خواهد شد. اما اگر مهارت درک احساس را بیاموزیم و در زمان مناسب چه برای کودک و چه برای خودمان و حتی دیگران درک احساس کنیم، انباشت احساسات از بین خواهد رفت.

هر زمانی که بچه های ما دچار احساس ناخوشایند هستند باید این احساس را بروز دهند و بیرون بریزند، (خیلی مامان بدی هستی! الهی بمیری! دیگه دوستت ندارم و ....) بگذارید حرف هایشان را بزنند، نترسید و برچسب بی ادبی به آن ها نزنید. احساسات کودک باید بیرون ریخته شوند و واضح بیان شوند و به آن ها توجه شود و به عنوان یک واقعیت پذیرفته شوند یعنی حق داری و اجازه داری که احساس داشته باشی و بیان کنی: وای ی ی چه قدر از دست مامان عصبانی هستی! وای؛ واقعیت این است که فرزند من الآن عصبانی است. اگر بچه ها این نفرت و خشم یا غم را بیرون نریزند در ذهنشان می ماند و حتی به صورت ثابت نمی ماند بلکه رشد می کند و به کودک آسیب می زند. و این نفرت ها و خشم ها سال ها بعد خودش را نشان می دهد؛ چه قدر خواهر و برادرهای مسن ولی قهر می شناسیم؟ چون نفرت ها و خشم های کودکی بیرون ریخته نشده.

بچه ها ترس هایشان را باید بیرون بریزند. می ترسی عزیزم بدو بیا بغل مامان تازه بابا هم هست ولی ما میگیم: ترس نداره تو رستمی، پهلوانی و بچه مثل بید می لرزد ولی میگه من رستمم!

درک احساسات به معنی تأیید عمل و رفتار نیست، یعنی بچه باید بداند که در ابراز احساسات آزاد است ولی در عمل محدود است. تا وقتی با حرف تخلیه احساس می شود باید حمایت شود ولی اگر اقدام به زدن کند با اقتدار باید جلوی او را بگیریم. «زدن نداریم»، هر بار هم تکرار کند باز هم با اقتدار جلوی او می ایستیم. به چشم های کودک نگاه کنید و بگویید که نباید بزند و حق زدن ندارد، تا زمانی که کودک نگاهش را از نگاه شما برنداشته است شما باید در چشمان او نگاه کنید هر وقت او نگاهش را برداشت شما هم موضع را تغییر دهید و نگاهتان را از روی کودک بردارید که البته بسیار بسیار تأکید می کنم که این کار باید با اقتدار یعنی قدرت بعلاوه ی مهربانی و بدون احساس ناخوشایند از طرف مادر باشد. یعنی مادر با احساس درونی و نگاهش به کودک می گوید که عزیز دلمی و دوستت دارم ولی این کارت را دوست ندارم و این کار را نباید انجام بدهی.  

احساسات خوب و بد ندارند و باید باشند و به قول دکتر هایم جینات اگر در درک احساس درست عمل کنیم روشنایی زندگی خواهند بود. اگر با کودک خوب ارتباط برقرار کنیم دیگر هیچ نیازی به تنبیه و تشویق و جایزه و غیره نخواهد بود. به خصوص از همین سنین زیر سه سال اگر بدانیم که چگونه با کودک ارتباط بگیریم دیگر نیازی به شرطی کردن نیست.

برمی گردیم به دایره ی رفتار با کودک، گفتیم که رفتار مهرو محبت به رفتارهایی اطلاق می شود که به اندازه ی کافی کنترل و به اندازه ی کافی هم آزادی داشته باشد، بین رفتارهایی که کنترل می کند و بین رفتارهایی که آزادی می دهد تعادل برقرار باشد. رفتارهای کنترل محور رفتارهایی هستند که کودک را به والدین نزدیک می کند و والدین با این رفتارها بر روی بچه ها کنترل ایجاد می کنند؛ رفتارهای آزادی محور رفتارهایی هستند که کودک را از والدین دور می کند. منظور هم نزدیک کردن سالم یعنی وابستگی متعادل و صحیح و هم دور کردن سالم یعنی آزادی و استقلال صحیح است. انسان مستقل از همه بریده نیست، وابستگی دارد ولی وابستگی سالم دارد.

در رفتارهای مهرو محبت بر پایه ی آزادی در جلسات پیش ارزیابی مثبت را گفتیم. گفتیم ارزیابی مثبت یعنی تأیید کار بچه ها و نکته ی مهم این که کاری که انجام می دهند را باید تأیید کنیم نه کاری که ما دلمان می خواهد انجام دهند. رفتار آزادی محور دوم که در این جلسه درباره ی آن صحبت خواهیم کرد «مشارکت» است. یعنی والدین در کار بچه ها که بازی است مشارکت کنند و بچه ها هم در کار والدین مشارکت کنند. در واقع مشارکت عامل مهم کسب مهارت های فردی و اجتماعی است به شرط این که با یک نگاه کلی نگر انجام شود. منظور از آزادی این نیست که بچه ها به حال خودشان رها شوند منظور از آزادی این است که بچه ها شناخت پیدا کنند و مستقل باشند نه این که رها باشند که هرکاری دلت می خواهد بکند.

 هدف رویکرد هوش متعادل این است که بچه به ترتیب به فهم، درک، مهارت، درک فرآیند و یادگیری واژگان برسند که از این طریق به شناخت می رسند. یک سیب را در نظر بگیرید بچه ها سیب را می شناسند و با حواس پنجگانه شان آن را لمس می کنند و می فهمند که سیب است، کمی که بزرگتر شدند با گفتن و شنیدن کلمه ی سیب، سیب در ذهنشان مجسم می شود، در این مرحله که مرحله ی درک است خود دو قسمت دارد: 1- ادراک 2- درک    مرحله ی ادراک از دوسالگی شروع می شود که وقتی مثلاً می شنود سیب تصویر آن در مغز کودک نقش می بندد و می فهمد که راجع به چه چیزی صحبت می کنیم. در ادراک تمام اجزای سیب را می شناسد و درک می کند مثل پوست، هسته، دم، درخت و هرچی که به سیب مربوط شود و در واقع ذهن شکوفا می شود و ادراک پیدا می کند، سیب کال، رسیده، قرمز، زرد، سبز، سیب بزرگ، کوچک، مربای سیب، کمپوت سیب، سیب خشک شده.

واقعیت این است که زندگی یک بازی است. همه ی کارهای روزمره را به بازی تبدیل کنید. بازی کار به خصوصی نیست بلکه هرکاری که برای شادی و نشاط انجام می دهیم بازی است. کارهای روزمره را به بازی تبدیل کنید و بچه ها را دعوت به بازی کنید، وقتی ما زندگی را تبدیل به بازی می کنیم کودک وارد بازی ما می شود. معنای مشارکت وارد شدن نیست. به یاد داشته باشید که در بازی بچه ها مشارکت کنید وارد بازی آن ها نشوید. فعالیت های خانه را به صورت بازی انجام دهید.

دو چیز بازی بچه ها را محدود می کند: 1- خطر جانی برای خودشان و دیگران  2- ایجاد اشکال جدی در محیط. به غیر از این دو حالت می توانید به بچه ها کار بدهید، بهم ریختگی موردی ندارد فقط اشکال جدی ایجاد نشود، خطری هم تهدیدش نکند. بچه ها عاشق بیگاری هستند مثل بردن وسایل سفره، شستن ظرف، بازی با پوست سیب زمینی و غیره، هنگام کار با کودک حرف بزنید توضیح و فهمیدن کودک منظورمان نیست بلکه منظور فقط شنیدن کودک و تقویت شنوایی او است، می خواهیم کتلت درست کنیم حالا سیب زمینی رو رنده می کنیم، دوتا تخم مرغ می شکنیم تق تق چه صدایی میده! از فریزر گوشت بیاریم، پوست سیب زمینی ها را در اختیار بچه قرار بدهید و حتی اگر خطری نداشت کمی سیب زمینی رنده کند یا با رنده های سیب زمینی بازی کند. اگر بچه ها به شما اعتماد کنند و مطمئن باشند که مامان همیشه اجازه ی این کار را به من می دهد، با شما همکاری خواهند کرد و به حرف های شما گوش خواهند کرد، حالا کتلت رو هم می زنیم و نمک می ریزیم و همین طور که کار می کنیم برای کودک حرف هم می زنیم تا هم فرآیند را کودک ببیند و متوجه شود و فهم و ادراک او تقویت می شود و هم خزانه ی واژگان او بیشتر می شود و بچه در مسیر رشد قرار می گیرد.

این حالت به بالارفتن اعتماد به نفس و عزت نفس کودک کمک شایانی می کند و کودک احساس ارزشمندی پیدا می کند. به هر میزان که به بچه ها کار بدهید و اجازه دهید که به شما کمک کنند، عزت نفس آن ها بالا خواهد رفت.  عزت نفس یعنی احساس ارزشمندی. کودک به خودش فکر کند که اگر من نبودم الان مادرم چی کار می کرد؟! همین که کودک احساس ارزشمندی پیدا کند برای بچه خیلی مهم است و برای او کافی است و دیگر به جایزه نیازی ندارد. تشویق باید درونی باشد و احساس رضایتمندی که کودک از انجام کاری به دست می آورد بزرگترین تشویق برای بچه است و لازم نخواهد بود که ما از بیرون تشویق کنیم؛ کافی است که خوشحالی خودتان و برق چشمانتان را به کودک بعد از انجام کارش نشان بدهید و همین کافی است. کودک باید احساس ارزشمندی را از درون بگیرد. به هرمیزانی که اجازه دهید کودک تجربه کند و شما شادمان و خوشحال باشید کودک ارزشمندی را از درون خودش می گیرد و از این که از بیرون به او احساس ارزشمندی بدهند(جایزه و باج و تشویق های افراطی) بی نیاز می شود. بچه ها بازی می کنند و می سازند و خراب می کنند و باید خودشان از درون خودشان تأیید شوند. به هر میزان که اجازه دهید کودک در محیط تجربه کند و شما شادمان و خوشحال باشید، کودک احساس ارزشمندی می کند و از درون خودش تشویق می شود و نیازی به تشویق های بیرون نخواهد داشت.

کودک نباید محتاج تأیید بیرونی شود بلکه با رفتار درست والدین باید تأیید را از درون خودش بگیرد. تأیید والدین برای کارهای بچه ها باید در حد یک کلمه و بیشتر حالت چشم و چهره باشد، خنده و ذوق واقعی. همین حد برای بچه کافی است و کافی است که احساس کند دیده شده و مادر یا پدر را خوشحال کرده است. بچه ها را محتاج تأیید از بیرون بار نیاورید. این مسئله گریبانگیر خیلی از جوان های امروزی است به خصوص دختران و توجه از بیرون می خواهند. در روابط همسران هم همیشه خانم ها گله می کنند که همسرم به من توجه نمی کند! آقا هم می گوید: من توجه نمی کنم! پس تا دوازده نصف شب برای چه کسی کار می کنم؟! آقایون کار را توجه به خانم ها می دانند ولی خانم ها زبان دیگری برای توجه می خواهند در نتیجه بین شان مسئله پیدا می شود. در حالی که انسان تأیید را باید از درون بگیرد.

یک نکته ای که خیلی مهم است بحث بازی والدین با هم است. بازی همسران با هم مخرب است یا سازنده است؟ بازی که با هم دارند «زندگی مشترک»، رابطه ی بین پدرومادر مخرب است یا سازنده؟ ما مرتب تأکید می کنیم که نمی شود پدرمادر با هم سرحال نباشند و بچه سرحال باشد! اگر رفتار پدرومادر با هم رفتار بر پایه ی مهر و محبت نباشد، میانشان شادمانی نباشد می شود بازی مخرب و بچه ها در این بازی مخرب مشارکت می کنند. مراقب باشید.

ما دومنزلت داریم: 1- منزلت همسری 2- منزلت پدر و مادری؛ اگر خدای ناکرده همسران  خوبی برای هم نیستیم و اختلاف نظر و اختلاف عقیده و اختلاف سلیقه داریم اما یک وجه مشترک داریم که فرزند یا فرزندانمون هستند. پس پدر و مادرهای خوبی باشیم. اگر احیاناً بازی مخربی بین پدر و مادرها هست، بچه ها را وارد این بازی نکنید. در مقابل بچه ها سازنده بازی کنیم تا آن ها الگوی بازی سازنده داشته باشند. اختلافات ما سرجای خودشان و حتی خدای ناکرده در جدایی ها هم باید بازی سازنده داشته باشیم.

همیشه گفته ام که ما نسل امروزی ها نگاه نیوتنی و نگاه جزئی نگر و مکانیکی داریم. همه چیز را خرد می کنیم و بعد برخورد می کنیم. مثالی که در مورد نگاه نیوتنی خیلی بارز است، وضعیت آپارتمان های امروزی است که اتاق خواب و اتاق هریک از افراد خانواده جدا است، ناهارخوری جدا است و پذیرایی هم جدا است و هرچه قدر اتاق داشته باشیم باز هم جداجدا می کنیم. در نگاه کلی نگر زندگی یکپارچه است. همه ی اتاق ها را همه ی اعضای خانواده استفاده می کنند و جدایی ندارند.آرام آرام تفکیک فضاهای خانه را کم کنید و اجازه دهید که بچه ها اسباب بازی هایشان را در پذیرایی هم بیاورند و اجازه دهید که کودک از همه ی فضاهای خانه استفاده کند. اتاق کودک را جدا نکنید.

ما دو تا نظم داریم: 1- نظم طبیعی و پویا   2- نظم ایستا و هندسی؛ بچه ها بسیار منظم هستند ولی نظم طبیعی دارند، ما بزرگترها نظم دیجیتال و هندسی داریم. بچه ها عاشق کپه کردن هستند ما بزرگترها عاشق پیش هم چیدن و در قفسه چیدن هستیم. در طبیعت همه چیز قوس دارد، بدن انسان قوس دارد و چرا ما مکعب مستطیل خلق نشدیم؟ اگر مکعب مستطیل خلق می شدیم توی مترو خوب جا می گرفتیم! چرا میوه ها انحناء دارند؟ چرا تنه ی درخت گرد است؟ شما در بازار آرامش بیشتری دارید یا در پاساژها؟ زیر سقف های گنبدی راحت تر هستید یا سقف های چهارگوش؟ طبیعت نظم آنالوگ دارد و انحناء دارد. ما به دلیل تفکر نیوتنی، نظم هندسی داریم اما بچه ها نظم آنالوگ و پویا دارند.

ما توقع نظم ایستا از بچه ها داریم و دوست داریم هرچی می گذاریم دست به آن نخورد! اگر می خواهید اسباب بازی های پخش شده ی بچه ها در کف اتاق را جمع کنید و توقع کمک کردن بچه ها را دارید آن را تبدیل به بازی کنید مثلاً پرت کنید کودک بگیرد یا او پرت کند شما بگیرید. لباس ها را کپه کنید و ذوق کنید. اصلاً نگران نباشید چون بچه ها هم یک روزی مانند ما دیجیتال خواهند شد اما اجازه دهید که از دوران کودکی شان به خوبی و درست عبور کنند. ریختن  اسباب بازی ها توسط بچه از نظر ما بی نظمی دارد ولی از نظر کودک نظم دارد. حداقل در سنین زیر سه سال بچه ها را سمت نظم دیجیتال نبرید. مسئله ی دیگر در مورد نظم انباشته های ناخودآگاه در مورد نظم است یعنی در کودکی خودمان در مورد نظم چه برخوردی با ما شده است.

منبع: سایت کودک متعادل 

http://koodakbazendegi.ir/

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد