مهربان بانو 2
18 اردیبهشت 1395
29 ماه مبارک رجب
باباعلی صبح وقتی شما در خواب ناز هستی به سرکار رفته
زینب بانوی نازنین نزدیک ظهر بیدار میشود
تا کمی کارتون ببیند من نهار را آماده کرده ام
سفره را که می اندازم می گوید: الهی بگردم بابا جونم کجا رفته؟
میرود از کابینت برای بابای در سرکارش بشقاب می آورد و سر سفره میگذارد
غذای خودش را که میخورد به ماهیتابه چشم میدوزد و به بشقاب خالی بابا علی جون
میگوید مامان غذا بریزم برای بابا؟
لبخند میزنم
بلند میشود و بشقاب را برمیدارد و هر چه مانده برای باباعلی جونش میریزد
شادمانه میگوید
بابا بیاد خووشحال میشه میگه آخ جون من غذا دارم
و همچنان از فکر شادی باباعلی شادی میکند دختر کوچک من!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی