زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

زینب بانو

این روزهای شاد

1393/1/26 20:54
نویسنده : مامان زهرا
214 بازدید
اشتراک گذاری

11 اسفند 1392

یکی دوماه میشه ننوشتم. این مدت دختر قشنگم تونسته به مدت چند ثانیه روی پاهای خودش بایسته و با کمک ما راه بره. فدای پاهای کوچولوی دخترم که تلاش میکنه مستقل راه بره اما هنوز براش زوده. دیگه اینکه تا الان میتونه کلمات بابا، مامان، منه، بده، این بده، دوگا به جای پیتیکو!،ددر، دد به صورت کش دار به جای دماغ، دت دت با تاکید روی حرف ت برای دست زدنهای قشنگش رو بگه. این روزها به من و بابا (به هردومون) میگه مامان! و موجب تفریح و خنده ما میشه.

دخترم دوست داره خودش غذاها رو بگیره دستش و بخوره حتی ماست رو با دوتا انگشتاش میخواد بخوره. یه وقتایی اجازه میدم مستقل غذا خوردن رو امتحان کنه و چه وضعیتی میشه سر و روی دخترم و دنیای اطرافش! حتی به چشمهاش هم غذا میماله.

در این مدت که ننوشتم دو بار با هم رفتیم آتلیه و عکس های قشنگی گرفتیم. تولدت 25 اسفند بود که جمعه 22 اسفند برات جشنشو گرفتیم. من و بابا همه تلاشمونو کردیم که یه جشن خوب و شیرین برات بگیریم. از تزیینات گرفته تا کیک و غذا رو با صبر و حوصله برات تدارک دیدیم. امیدوارم وقتی بزرگ شدی و عکسهاشو دیدی خوشت بیاد دختر نازنین من.

میز پذیرایی

میز پذیرایی

تزیینات

تزیینات

تزیینات

تزیینات

تزیینات

دفتر ثبت یادگاری

میز پذیرایی

عصرانه

دخترم با دوستاش

خوشحالم یک سال از زندگیمو در کنار هدیه آسمونی زندگیم گذروندم. از خدا میخوام بهم عنایت کنه و لیاقت مراقبت و تربیت از تو فرشته پر از معصومیت رو بهم بده. امیدوارم صبر و بردباریم در این مسیر پرفراز و نشیب به قدری باشه که به رشد و شکوفایی تو ختم بشه.

راستی من دیگه سر کار نمیرم. و از وقتی کار پاره وقتمو ترک کردم و شبانه روزی در خدمت گل قشنگم هستم آرامشت خیلی بیشتر شده. گریه ها و بیتابی های وقت و بی وقت از بین رفته و از صبح تا شب کنار خوردم بازی میکنی و شیر نوش جان میکنی و غذا میخوری و با صدای آمبولانس تو کالسکه میبرمت میشورمت و پوشکتو عوض میکنم و بعد که حسابی خسته شدی میخوابی. شیرین و رویایی

امسال عید مامان علی آقا بعد از سال تحویل میرفت مشهد و تا اخر تعطیلات اونجاست. برای همین ما قبل از سال تحویل رفتیم تهران. صبح رفتیم برای بابا جون کت و شلوار عید گرفتیم که تا اون روز وقت نشده بود بریم. آخه بابا علی 2- 3 ماه تمام وقت نشسته بود و منابع آزمون دکترا رو مطالعه میکرد. امسال عزمشو جزم کرده که دانشجوی دکترا بشه. من و زینب هم انصافا تو این چند ماه حسابی تلاش کردیم رعایت شرایطشو بکنیم تا راحت بتونه درس بخونه. وقتی کنکور تموم شد حس میکردم یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شده! امیدوارم این روزهای پرتلاش نتیجه بده و بابا علی شما به موفقیت های بزرگ دست پیدا کنه.

سال تحویل امامزاده 5 تن بودیم. دعای فرج  آقا امام زمان و دعا برای ایشون، صدای دعای سال تحویل و ... سال 1393

یه آغاز دوباره

یه بهار دیگه

خدا خودت دلهامونو به سمت خودت متحول کن

خودت زندگیمونو پر از نور و وجود خودت کن

ای تمام هستی و ای هستی بخش

هست ما رو پر از هست خودت کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

بهار
17 فروردین 93 7:14
سلام عزیزم سال نو مبارک ایشالا گل نازت همیشه سالم و سلامت باشه. اگه دوست داشتی به سایت ما هم سر بزن قالب وبلاگ و تقویم سال 93 رایگان برای کوچولوی شما. سلام سال نو شما هم مبارک وبلاگتونو دیدم جالب بود ممنون
مامان حنانه
7 اردیبهشت 93 15:26
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد