صدای انفجار افتادن
چهارشنبه 10 مهر 92 26 ذیقعده شب از نیمه گذشته. نفس های نازنین زینبم آروم و متناوب زیباترین نغمه زندگی رو برای من داره. انقدر آروم خوابیده که انگار امروز هیچ اتفاقی نیفتاده. من اما... هنوز ناآرومم سرماخوردگی تو مغزم همه جا رو پر از آب کرده وقتی خم میشم انگار یه کاسه اب تو سرم سنگینی میکنه. بین دو کتف و زیر گلوم زخمه انگار. بدن درد دارم. زینب خانومی هم از بعد از نمار صبح که خوابش سبک شده مرتب شیر میخوره منم هوشیار خوابیدم. علی اقا میاد تو اتاق سیم اینترنتو وصل میکنه . من کاملا هوشیارم و متوجه میشم. چشمام اما خیلی سنگینه سرم هم همینطور. خوابم میبره. در واقع انگار بیهوش میشم. با صدای انفجار از خواب میپرم. و صدای بچم که با جیغ گریه می...