زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

زینب بانو

واقعیت

یکشنبه 12 آبا ن 1292 28 ذیحجه دل تو دلم نبود. میدونستم سخته ولی چاره ای نبود. بالاخره مجبور بودی این درد رو تحمل کنی دخترکم. وااای که یادم نمیره وقتی دکتر با دستگاه گوشواره رو داخل گوشت کرد چه حالی شدی انقدر گریه کردی و جیغ زدی که سیاه شدی. من ضعف کردم به زور خودمو سرپا نگه داشتم. وقتی تموم شد فقط تو رو تو بغلم محکم گرفتم و به سمت بیرن پرواز دادم. دنیا همراه درد متولد شده و چاره ای نیست... از تحمل دخترکم ... قوی باش از صحبت های آقای پناهیانه که از همون اول به بچه خوشگلمون بگیم عزیزم توی دنیا قراره سختی بکشیا قراره یک اذیت هایی بشی مثلا وقتی میاد دستش زخم شده یک لبخندی بزنیم بگیم آهان عزیز دلم ببین این همون سختی است که بهت گفتم...
24 فروردين 1393

مروارید سفید

دوشنبه 20 آبان 92 7 محرم بانو کوچولوی ما تب 39 درجه کرد. من و باباش مونده بودیم! اصلا سابقه نداشت. با پاشویه و استامینوفن تبش پایین اومد. متوجه یه اتفاق شیرین شدم. یه دندون کوچولوی ناز از لثه های خوشگلش جوونه زده اومده بیرون. فکرشم نمیکردم وقتی دندون دربیاره انقده خوشحال بشم. امروز روز حضرت علی اصغر علیه السلامه. دیشب لباس سقایی تنت کردیم و بردیم هیئت. انشاءالله شش ماهه ارباب بهت نظر کرده باشه دخترم...
20 فروردين 1393

40 روزگی

چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 13 جمادی الثانی 1434 امروز دخترم40 روزه شد. ما تا 2 روز قبلش خونه مامانی بودیم. آخه دختر گلم این مدت یه مقدار بیتابی میکرد. ما دست تنها خسته شده بودیم و نیاز به نیروی کمکی داشتیم. ولی چون روز چهلم میخواستیم مراسم حموم بردن داشته باشیم حدود ساعت 4رفتیم خونه خودمون با مامانی. وقتی رسیدیم خونه، مامانی که برای من از قبل گوشت آماده کرده بود شروع به کباب کردن گوشت ها کرد. آخه من انگار دچار کم خونی شدم و سرگیجه میگیرم. علی آقا هم برام قرص فیفول گرفته که روزانه استفاده کنم. تو این شرایط واقعا لازمه که قوی تر باشم و با انرژی از زینبم مراقبت کنم. من اول یه پیام به مهدیه دادم که با فاطمه کوچولو بیان خونمون. میخوا...
20 فروردين 1393

ولادت امام جواد علیه السلام

سه شنبه 31 اردیبهشت 1392 10 رجب امروز ولادت امام جوادالائمه علیه السلام و حضرت علی اصغر علیه السلامه. به مامانم گفتم ما امشب میخوایم بریم مسجد. علی آقا هم از قبل اونجاست. آمادت کردم و سربند حضرت علی اصغر علیه السلام رو به سرت بستم. رفتیم مسجد. با بابا جون برای تو نیت کردیم و برای قسمت زنونه شیرینی میلاد گرفتیم و خودم پخش کردم. الهی شادی و عافیت و عاقبت به خیری، عمر طولانی با عزت و خدمت به اسلام نصیبت بشه دخترم. ...
20 فروردين 1393

بزرگتر و شیرین تر

شنبه 17خرداد 1392 رجب دختر کوچولوی ما هر روز بزرگتر و شیرین تر میشه. تازگی ها روی تخت تا زاویه 90 درجه تغییر جا میده و میچرخه. برای من و باباش هم حسابی با آواهای نامفهومی که از گلوش بیرون میده دلبری میکنه. گریه هاشو که دیگه نگو حداقل 2-3 هفته ای میشه که صدای اونگه رو کامل تو گریه های نازش میشنویم. قبل از گریه لبهای نازنینشو جمع میکنه و بعد تو چشمای قشنگش اشک جمع میشه. تازگی ها با چشماش باهامون ارتباط برقرار میکنه و دنبالمون میگرده. خیلی نازنین و دوست داشتنی شده عسل مامان ... ...
20 فروردين 1393

شیرین کاری های دخترم

شنبه 16 شهریور 92 1 ماه ذیقعده ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها. روز دختر ماه مبارک رمضان تمام شد، همچنین شوال. عمر ما لحظه لحظه رفت و هنوز خیلی دوریم از آنچه که باید باشیم! توی این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاده. حالا دختر گلم هوشیاری و بازخوردش نسبت به رفتار ما خیلی بیشتر شده. با مهارت کامل برمیگرده و از تقلاهای اولیه ای که برای این کار داشت خبری نیست، اما یه مدتیه که تلاش میکنه خودشو به جلو بکشه و از دیروز با فشار پاهاش اینکارو میکنه و خودشو جلو میکشه اما هنوز از دستاش کمک نمیگیره در واقع نمیتونه بین پاها و دستاش توی حرکت تعادل برقرار کنه. حسابی شیرین عسل شده دد، ب ب، م م، دذذذ، و صداهای از این قبیلو میگه و ما رو ذوق زده م...
20 فروردين 1393

لحظات شیرین مادر شدن

در دنیای زمینی ما آدمها هیچ احساسی فراتر از حس زیبای مادر شدن نیست. مادر! شاید بارها به آن فکر کنی، کتاب بخوانی، بشنوی اما تا تجربه نکنی به اعماق بیکران این وازه پی نمیبری. کاش میشد تمام این لحظات را نگه داشت و بارها و بارها شیرینی آن را چشید. جمعه 25 اسفند سال 1391 برابر با3 ربیع الثانی1343 برابر با 15 مارس 2012 میلادی. از نظر تقویم نجومی قمر در برج ثور است. در این روز آغاز نمودن کارها و عروسی کردن خوب است و بهترین روز برای سنگ بنا گذاشتن است. 2 روز مانده به ولادت حضرت زینب سلام الله علیها. از صبح درد داشتم. کم کم لکه بینی هم شروع شد. خودمو برای زایمان طبیعی آماده میکردم. ساکها رو با همسرم جمع کردیم. علی آقا رفت دنبال...
17 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد