معجزه یک نام مقدس
دوشنبه 18 اسفند 1393
هنوز صدای فرشته گونه تو در گوشمه:
« این دخترها وقتی خودشون زن خونه و مادر بچه بشن به اندازه کافی کار میکنن. بذار اینجا تو خونه من راحت باشن. من همه کارها رو میکنم. به موقع همه چیز رو یاد میگیرن و بهتر از هر کسی انجام میدن...»
برای این همه فداکاری تو تمام هستی من کمه
فقط و فقط بهشت خدا برای پاها و دستهای تو مناسبه که این روزها پر از درده
درد همه کارهایی که میتونستی با اطرافیانت تقسیم کنی اما بخاطر روح بزرگ و زلالت این کار رو نکردی
و چقدر پیش بینی درستی داشتی مادر نازنین من!!!
وقتی دختر خونه بودم به کمترین دردی روزهای متمادی استراحت میکردم و پرستار مهربانی مثل تو مرتب درحال رسیدگی به من بود
چقدر ناز میکردم
و چه زندگی رویایی برای من ساخته بودی...
اما وقتی ازدواج کردم مسئولیت جدیدی رو برعهده گرفتم که من رو وادار به تلاش میکرد. هرچند بسیاری از مسائل تغییر کرده بود. کارهای منزل و غذای هر وعده خونه و مسئولیت مهمانی ها بر عهده من بود اما شریک خوبی داشتم که کارها را برایم آسان میکرد. موقع درد و بیماری هم بهترین رسیدگی رو از من میکرد و مرتب به من آرامش میداد.
اما با به دنیا آمدن بانوی کوچکی که انسانی کامل با توانایی های محدود بود همه چیز تغییر کرد.
این بار من مادر شدم.
مادر...
نمیدانم میتوانم حق این نام را ادا کنم و فرشته گونه از بانوی کوچکم مراقبت کنم یا نه؟!
اما میدانم از دیروز که برای اولین بار پای من به دندان پزشکی باز شد و دندان عقلم را جراحی کردم، درد عمیقی دارم که اگر فقط دختر مادرم یا زن همسرم بودم جز مسکن خوردن و خوابیدن کار دیگری نمیکردم.
تا 10 روز بخیه ها در دهانم خواهند ماند. درد انقدر فراگیر شده که به گوش و گلو هم سرایت کرده. اما همچنان به خودم فشار میاورم برای رسیدگی کردن به نازبانوی کوچکی که همه نیازهایش در من خلاصه میشود.
از خدا توفیق توانایی برای فرشته گونه مادری کردن
توفیق توانایی برای فرشته گونه همسری کردن
و توفیق توانایی برای فرشته گونه دختری کردن برای مادر و پدرم
رو میخواهم
چراکه مدت طولانی از زندگیم رو با مادری تجربه کردم که به فرشته گونه بودنش یقین دارم
خدایا به نفس های این فرشته که در این سالها با او هم نفس بودم
به من هم توفیق بده این مسیر رو درست پشت سر بگذارم
یاد بگیرم برای همیشه خودخواهی رو کنار بگذارم و همیشه بهترین ها رو برای همه اطرافیانم بخواهم
یاد بگیرم از خودم بگذرم
و خود جدیدی بسازم که او هم روزی باید با معجزه نام «مادر» از خودگذشتن را به بهترین شکل تجربه کند...