زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

زینب بانو

جاری گونه

1394/2/21 10:53
نویسنده : مامان زهرا
350 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 18 اردیبهشت 1394

19 ماه مبارک رجب

امروز بعد از گذشت 2 سال، بالاخره تلاش بی وقفه مامان رضوان و عمو سعید به نتیجه رسید. عمو سعید شما هم با دادن یک نشان، یک کله قند و یک قواره چادر به دختر نازنینی که هم نام زینب بانوی من است به دنیای متاهل ها وارد شد. دنیایی که در آن بیشتر از هر چیز باید یاد بگیری از خودت به خاطر دیگری بگذری...

من و مامانم هرقدر اصرار کردیم که شما بانوی کوچک با توجه به سرماخوردگی خفیف که داشتی در مراسم شرکت نکنی و هرقدر در گوش باباعلی خواندیم که در اینگونه مراسم اصلا بچه ها را نمیبرند فایده نداشت که نداشت! و در نهایت با قول باباعلی مبنی بر اینکه همه مسئولیت شما را بر عهده میگیرد راهی بله بران عمو سعید شدیم.

به محض رسیدن به مقصد، مامان رضوان به بنده گوشزد کردن که میخواستم بهتون بگم زینب بانو رو با خودتون نیارید ولی ترسیدم ناراحت بشید! و اینگونه از بدو ورود بنده به خاطر تلاش باباجون شما برای تشریف فرماییتان به مراسم، مورد لطف واقع شدم.

خانواده عروس خانم نازنین تدارک زیادی دیده بودند و همه جا مرتب، تزیین شده و پر از شمع بود.

بله! شممممع!

همان موجود سه کلمه ای که شما با دیدنش بسیار ذوق زده میشوی و برای فوت کردنش و دست زدن  برای خاموش کردنش و شایایا مانی نی گفتن سر از پا نمیشناسی.

و مگر کسی میتواند جلودار بانوی ذوق زده من شود؟؟؟ نه! هرگز! هیچ کس!

و اینگونه شد که حدود 20 عدد شمع وارمری روی میزها که بسیار زیبا و شکیل چیده شده بودند به سرعت تمام خاموش شدند. تنها کاری که از من برآمد این بود که اجازه ندهم شما بانوی کوچک به سمت جایگاه عروس و داماد بروی و تزیینات گل و مروارید و شمع های بزرگ آنجا را از بین ببری.

بزرگ فامیل خانواده باباعلی شروع به صحبت کرد و ناز بانو هم در میان میزها میچرخید و از خودش پذیرایی میکرد. توت فرنگی های درشت و آبدار را نوش جون میکرد و تا بنده به خودم بجنبم و پیش بندش را ببندم لباس زیبا و سفیدش را هم مستفیض کرد و لکه های قرمز توت فرنگی را بر آن به جای گذاشت.

بزرگ فامیل هرچند وقت یک بار به من و باباعلی که مرتب در حال کنترل کردن بانوی کوچکمان بودیم گوشزد میکرد بانوی کوچک را آزاد بگذاریم. تا اینکه شما نازدونه در چایی که میان باباعلی و بزرگ فامیل بود، با دقت فراوان شروع به نمک ریختن کردی. بزرگ فامیل بیچاره تا صحنه را دید به کوچک فامیل عروس خانم که در حال پذیرایی بود اشاره کرد چای را ببرد...

و شیرین کاری های شما ادامه پیدا کرد تا انتهای مراسم که دهان همه به شیرینی هایی که داماد آورده بود شیرین کام شد.

و خدارو شکر که مراسم شیرینی بود... و البته قدردانی میکنم از باباعلی که در میان مراسم شما را بیرون برد و کمی در فروشگاه بزرگ نزدیک خانه عروس خانم گرداند تا همه نفسی تازه کنند.

بعد از مراسم هم شما با اصرار ما را به پارک روبروی خانه عروس خانم کشاندی و  کفش و لباس نازنینت را از خاک های روی سرسره و تاب آنجا هم مستفیض کردی. کفش و لباسی که همین دیروز با دقت فراوان برایت تهیه کرده بودیم.

و از آنجا که شما بدون اینکه نهار میل کنی به مراسم تشریف آوردی باباعلی حکم فرمودند به رستوران برویم تا بانوی کوچک در کنار ما غذا میل کنند. بنده که رمقی نداشتم کم کم دچار سردرد شدید شدم تا آنجا که وقتی به باغ رستوران مورد نظر رسیدیم مجبور شدم کمی در نمازخانه استراحت کنم که منجر به تنها ماندن یک ربعی مامان رضوان و ناراحتی لاجرم ایشان شد.

در باغ رستوران هم بساط تاپ و سرسره به پا بود و شما چقدر امروز بازی کردی نازنینم!

و بالاخره امروز تمام شد...

به خانه رسیدیم. محل امن و آسایش هر سه مان. شما به خواب فرشته گونه فرو رفتی.

و من در سکوت عمیق شب برای عمو سعید و زن عمو زینب شما آرزوی خوشبختی و سعادت کردم.

بله برون

بله برون

بله برون

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان عفیفه
21 اردیبهشت 94 12:06
سلام به به جاری خانوم همیشه به عروسی ان شاءالله.متاسفانه دخترمن توی عروسی تک عموی نازنینش هنوزبه دنیانیومده بود.خوش بحال زینب جون که عروسی عموجون رو درک کرده اما کارخوبی کردین بردینش بابت کفش ولباسشم کارخوبی کردی بانوی قشنگ مندخترمنم ازاین کارازیادمیکنه بیخیال پیشبند مامان بذار راحت باشن.لباسای دخترمن بیشترش سفید ورنگ روشنه. چاره اش آب گرم و صابون و آفتاب کاش عکسشومیذاشتین برامون
مامان زهرا
پاسخ
سلام پس شما هم جاری دارید من که ترجیح میدم جایی که مجبورم بچه رو زیاد کنترل کنم نبرمش ولی خب چون بابای خونه امر کرد بنده اطاعت کردم و شکرخدا هم بد نشد لک توت فرنگی که با آب و صابون نمیره خواهر! با یک پروژه ای به وسیله آب و نمک لک های فرو رفته بین تورهای خامه دوزی شده لباس بانو رو پاک کردم
مامان الی...
21 اردیبهشت 94 18:22
سلام. به قول بچه ها خیلی باحال می نویسید. خدا کوچولوتو برات حفظ کنه انشاالله. به وبلاگ منم سر بزنید، خوشحال می شم.
مامان زهرا
پاسخ
سلام ممنون لطف دارید چشم به امیدخدا
مامان عفیفه
21 اردیبهشت 94 23:39
ماشاءالله لاحول ولاقوت الا بالله ماه شدی جیجری من جای یه تل خوشگل روی موهای نازنینش خالیه مامانی کوکفشاش؟کوعکس بعد خرابکاریش؟ اما من میبرمش.چون کسب تجربه میکنه و یادمیگیره چطوری رفتارکنه.ضمن اینکه کلللللییییی بهش خوش میگذره عفیفه اصلا توت فرنگی دوست نداره واسه همین تجربه ندارم.اما لکه انار وسیب روباصابون مخصوص لباسشویی شستم پاک شده آره البته جاری که چه عرض کنم...خواهرمه بیشترتاجاری امیدوارم جاری شماهم خواهرتون بشن
مامان زهرا
پاسخ
ممنون خاله جون لطف داری یه گل سر سفید رنگ رو سرش بود ولی اینجا اواخر مراسمه که دیگه دلش نمیخواست گل سر داشته باشه منم اذیتش نکردم کلا خیلی شرایط نبود از دخترم عکس بگیرم فکر میکنم عفیفه بانو نسبت به زینب بانو روحیه آرام تری داره و شما با دغدغه کمتری در مهمانی رسمی با او برخورد میکنید من هم خیلی دوست دارم رابطه خوبی با جاریم داشته باشم توکل برخدا
مامان عفیفه
22 اردیبهشت 94 16:15
عفیفه منم خیلی بلایه.اما مت خونسردم .کلا بین فامیل همسرم به صبوری معروفم زیادامرونهیش نمیکنم.توی خونمون کااااااملااااا آزاده.اینطورجاها هم بالاجبار باگوشی سرگرمش میکنم که خرابکاری نکنه.یانقاشی میکنم باهاش که خیلی دوست داره. گاهی هم که نمیشه کنترلش کرد میبرمش بیرون ازاون فضا که آروم شیم. البته شایدم چون زیاد بردمش اینطور جاها عادت کرده
مامان زهرا
پاسخ
خیلی خوبه دختر منم تو خونه خودمون کاملا آزاده ولی بیرون از خونه فقط جاهایی که میدونم صاحبخونه ناراحت نمیشه و حساس نیست آزادش میذارم بقیه جاها سعی میکنم سرگرمش کنم یا به شکلهای مختلف کنترلش کنم ولی در کل شما روشهای خیلی خوبی در برخورد با عفیفه جون داری و من از تجربیاتت استفاده میکنم
مامان نجمه سادات
22 اردیبهشت 94 17:00
سلام عزیزم ماشالله چقد ماه شده گل دخترمون خداحفظش کنه مامان زهرا خانوم
مامان زهرا
پاسخ
سلام خانمی ممنون لطف دارین خدا گل ناز شما رو هم حفظ کنه
گهواره
24 اردیبهشت 94 22:34
چقدر لباسش خوشگله!!!! چه کنیم دیگر خواهر!!!باید همیشه همه را از خودمان راضی نگه داریم انگار!!ولی خب اشکالی ندارد همین نشان میدهد روح بزرگمان را!!!!الکی مثلا!!!
مامان زهرا
پاسخ
واقعا؟ خوبه؟ پس جهت رضایت ما بوده! ما همینطوری هم راضی هستیم از شما فرزندم!!!
مامان امیرحسین جان
28 اردیبهشت 94 9:25
سلام، مبارک باشه. ایشالا خوشبخت بشن. از قول من به خانم بابایی هم تبریک بگید. باریک الله به زینب جون
مامان زهرا
پاسخ
سلام ممنون انشاءالله همه جوونها خوشبخت بشن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد