قوقولی
دوشنبه 18 خرداد 1394
20 شعبان المعظم
روزهای بهاری حال هوا طور دیگری است. لحظه ای شاد و آفتابی و لحظه ای دیگر گرفته و ابری است. من هم این روزها دچار حال و هوای بهاری شده ام. گاهی پر از انرژی و سرشار از شوق مادری جرعه جرعه با تو بانوی کوچک بودن را مینوشم و لذت میبرم. و گاهی بسیار خسته و آسیب پذیر میشوم و فقط تمایل به گوشه ای خزیدن و با خود خلوت کردن دارم.
البته این روزها که باباعلی به شدت مشغول امتحاناتش بود، من و شما اغلب اوقات مهمانی منزل خاله مهدیه و پارک و گردش بودیم. آنقدر به شما خوش میگذشت که شبها فقط با گریه و ناراحتی میتوانستیم شما را به خانه برگردانیم. دو شب پیش وقتی شما و داداش حسابی بازی کردید و خسته و گرسنه بودید، با خاله مهدیه تصمیم گرفتیم در یک حرکت انتحاری به جگرکی روبروی پارک برویم و جگر گوسفند میل کنیم.شما که مدتی است به شدت به خوردن گوشت علاقه پیدا کردی با ذوق فروان جگرها را نوش جان کردی.
چند ماه پیش که برای تقویت شما سوپ جو و پاچه درست کردم، شما با دیدن گوشت پاچه با شادی شروع کردی به اشاره کردن به گوشت ها و گفتی: قوقولی! قوقولی!
از آن به بعد همه گوشت ها غیر از گوشت چرخی را قوقولی نام گذاری کردی! و موقع غذا اغلب قوقولی های غذا در بشقاب شما جای میگرد.
الحمدلله رب العالمین به خاطر همه این نعمت ها، همه روزهای سال، همه دوستها و اقوام ...