شاهکار جدید
شنبه 27 تیر 1394
عید سعید فطر
لحظات پربرکت ماه مبارک به پایان رسید و ختم شد به نماز باشکوهی زیر آسمان آبی که من به تنهایی برای ادای آن رفتم. باباعلی تا نماز صبح بیدار بود و نتوانست من را همراهی کند. شما هم در کنار بابا خوابیدی. وقتی با ظرف حلیمی که بعد از نماز به نمازگزارها داده بودند برگشتم هر دوی شما هنوز در خواب ناز بودید. کمی منتظر ماندم. درست وقتی که خواب به سراغ من هم آمده بود شما چشم های نازنیت را با لبخند به روی من باز کردی. بلند شدم و در آغوش کشیدمت. آنقدر با هم روی تخت بالا و پایین پریدیم و صدا زدیم باباجون حلیییییم باباجون حلییییم! که بابا علی هم با لبخند چشمانش را باز کرد. شما رفتید نان تازه بخرید و من حلیم را گرم کردم کنار هم خوردیم و خدا را شکر کردیم.
خواب بر من و بر بابا غلبه کرد اما شما تازه با انرژی فراوان بیدار شده بودی. از آنجا که اگر کسی بخوابد شما صبر میکنی تا بیدار بشود و به بازی های خودت مشغول میشوی من کمی خوابیدم. بابا هم خواب بود. یک مرتبه صدایی شنیدم و از خواب پریدم. دختر نازنین من شاهکار جدیدی ارائه کرده بود:
1- صدای نوه همسایه از منزل خاله ای که در همسایگی ما زندگی میکند به گوشش رسیده
2- صندلی مخصوص خودش را پیدا کرده و جلوی در گذاشته
3- از در آویزان شده و در باز کرده است
و با صدای بلند باز شدن در ترسیده و به سمت من دویده است.
در کمال تعجب فهمیدم که از این به بعد تحت هیچ شرایطی نباید قفل کردن در خانه را فراموش کنیم
انشاءالله