با مشهدی ها
سه شنبه 3 شهریور
10 ذی القعده. شب ولادت امام رضا علیه السلام
امشب به جشن بزرگ مشهدی های مقیم تهران دعوت شدیم. از صبح در تکاپو هستم. طبق معمول من و دخترکم به تنهایی با مترو تا اکباتان میرویم و باباعلی همانجا به ما میپیوندد.
خداروشکر زینب تمام طول راه در خوش اخلاقی و شیرین زبانیبه سر میبرد. تا جایی که خانمی شروع به عکس گرفتن از دخترکم کرد و پسرکی میگفت من تا تهران نفهمیدم کی رسیدم از بس با دختر شما خندیدم!!!
وقتی رسیدیم و باباجون دختر نازنینشو با عینک دودی مشاهده کرد آنقدر لذت برد که بلافاصله به درخواست خانم کوچولو برای خریدن ماشین اسباب بازی جواب مثبت داد.
در جشن هم بانوی نازنین مرتب در حال بازی و شادی بود. و من در دل دعا میکردم که خداوند دل دخترکم را به نورباران این شب عزیز صفا بدهد و به حق مولودی که همه رضایت ها به واسطه اوست دل همه صاحبان حق را تا ابد از زینب بانوی من راضی کند.