زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

زینب بانو

عرفه زینب بانویی

1394/7/11 16:13
نویسنده : مامان زهرا
368 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه 1 مهر 1394

9 ذی الحجه. روز عرفه و نیایش. شهادت جناب مسلم بن عقیل علیه السلام

امروز روز شناخت است. روزی که امام و ارباب عشق با کاروانش در صحرایی بزرگ ایستاد و دعایی سرشار از عشق و معرفت خلق کرد. من و بانوی کوچک با هم رهسپار این دعا میشویم شاید چشیدن قطره ای از آب این اقیانوس زلال نصیب ما بشود و مورد عنایت ارباب این روز بزرگ واقع بشویم.

به محض ورود ما به حسینیه دختر بانوی من شروع به بازی و شیطنت میکند. قبل از دعا زیارت عاشورا میخوانند و من مجبورم ریاکارانه بایستم و زیارت بخوانم تا با یک چشمم بانو را که یکجا بند نمیشود رصد کنم و با چشم دیگرم مفاتیح را ببینم. با یک دستم کتاب را بگیرم و با دست دیگرم بانو را مهار کنم. با یک دلم اربابم را سلام بدهم و با دل دیگرم از خدا بخواهم به بانوی کوچکم آرام و قرار بدهد برای دعا...

دعا شروع میشود. شما با فرزندان برادرم و برادر زن برادرم شروع به بازی میکنی. همه اقوام و دوستان زن برادر بنده هم اطرافمان هستند و شما بچه ها را تحت نظر دارند. فاطمه نازنین من آرام و بزرگوار با تو بازی میکند و زورگویی های شما را با لبخند جواب میدهد و شما بازی با او را دوست داری. اما زهرای عزیز که فرزند برادر زن برادرم است روحیات متفاوتی دارد. بالاخره با او دعوایت میشود. عروسک کوچک زهرا را میخواهی. جلو میروی و عروسکت را به او میدهی و عروسکش را میخواهی. زهرا عروسکش را پشتش قایم میکند. میخواهی به زور متوسل شوی که من میگیرمت و شما با بغض میگویی عروسک! من میگویم: مامان! عروسک خودشه! شما هم داری! اما بیفایده است. شما شروع به ناله و گریه و جیغ و داد میکنی. خودت را پرت میکنی زمین و میچرخی. و به هیچ عنوان آرام نمیشوی و نمیگذاری من آرامت کنم. همه به ما نگاه میکنند و هرکس حرفی میزند و متاسفانه بنده مجبور میشوم وسط دعا بعضی حرف های نیش دار و نگاه های پر کنایه هم نوش جان کنم که چه بچه لجبازی! چرا اینطوریه؟ دعا داره ها برو براش دعا بگیر! و...

اما من فقط میگذارم بانو کمی به کارش ادامه دهد. هرچند وقت یکبار حرفی میزنم تا میزان انعطاف پذیری اش را بسنجم. بالاخره راضی میشود با فاطمه نازنینم به حیاط برویم. در حیاط فرش پهن کرده اند و عده ای هم آنجا مشغول دعا هستند. بانوهای کوچک با هم مشغول بازی میشوند و من هم زیر آسمان مشغول دعا. مادر زن برادرم که همیشه من را به خاطر خلق و خوی زینب با حرفهای ناراحت کننده تیرباران میکند اینبار مهربانانه می آید و بانوها را با خود به محوطه سبز اطراف میبرد. برایشان توپ میخرد و هرقدر اصرار میکنم بیایید و از دعا بازنمانید گوش نمیدهد. و بالاخره من در کمی آرامش وارد دعا میشوم...

دعا تمام میشود بانوی کوچک من خوشحال از بازی همه چیز را فراموش کرده و بدنامی لجبازی را در ذهن بقیه برای خودش به جای گذاشته اما من ناراحت نیستم چون میدانم دخترم همیشه اینگونه نیست. بانوی کوچک من که با قلب آینه ای خودش خیلی زود حتی ذره های کوچک محبت را جذب میکند و بازتاب نشان میدهد اینبار از مادر زن برادرم جدا نمیشود و در راه برگشت به خانه در ماشین برادرم روی پای ایشان به خواب عمیق فرو میرود.

ماجراهای امروز تمام نشدنی است چون یک مرتبه پاهای این مادر که بانو را در آغوش گرفته داغ و خیس میشود و من شرمسار میشوم که باید به خانه برادرم برویم تا لباسهای زینب بانو را عوض کنیم و آن مادر هم به حمام برود و من هم همان جا افطار کنم.

و چه خوش میگذرد به زینب بانو وقتی بیدار میشود و لباسهای فاطمه نازنینم را میپوشد و با او بازی میکند و با هم به منزل مادرم میرویم که تولدش است. تولد مادربانوی نازنین من، که هیچ کس را در زندگی ام نازنین تر، پرخیر و برکت تر، دلسوزتر و بانوتر از او درک نکردم و همیشه و همیشه و همیشه برایش عمر طولانی و باعزت و با عاقب به خیری از خدا خواسته ام.

آبجی فاطمه و مینو و شایان هم در خانه مامان به ما میپیوندند و همه از سوغاتی های سفر کربلای برادر و زن برادرم مستفیض میشویم. زینب بانو به عروسکی که در دعا برایش آنقدر گریه کرده بود میرسد و معلوم میشود زهرا کوچولو زودتر سوعاتی کربلا را گرفته بوده و این دقیقا شکل همان عروسک است. یزرگترها هم چادرهای بلند عربی مخصوص نماز میگیرند که خیلی زیبا و راحت است. بابا هم که شمال بوده برای همه بسته های بزرگ چای طبیعی آورده. شیرینی هم به مناسبت عید و تولد مامان میل میشود.

و عرفه به شیرینی و شادی به شب عید قربان ختم میشود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان عفیفه بانو
12 مهر 94 19:34
زیارت قبول خواهر امان ازدست حرف مردم.ولشون کنین به قول عفیفه. اینجورمواقع بهترین راهکارهمون بی توجهی کردن به بچه است.اما وقتی چنین موردی پیش بیاد بلافاصله بانوم رواز محیط دورمیکنم.یاباخوراکی های مورد علاقه اش سرگرمش میکنم.بیشترهم سعی میکنم اگرممکن باشه توی فضای باز بشینم البته مدتیه قبل بیرون رفتن باهاش اتمام حجت میکنم که با نی نی ها دعوا نکنی و اسباب بازیهاشونو نگیری و بهشون خوراکی بدی و.... شکرخدا این راه خیلی خوب جواب میده و هرچی ببینه در کمال عزت نفس فقط اشاره میکنه.وقتی بگم برات میخریم یا خودت قشنگ ترشو داری آروم و راضی میشینه تا مراسم تموم بشه
مامان زهرا
پاسخ
ممنون خواهرجان واقعا! البته من انواع خوراکی و اسباب بازی رو همراهم داشتم و معمولا وقتی بانو قانع نمیشه از فضا دورش میکنم ولی اون روز به خاطر حضور فاطمه نمیخواست از اونجا دور بشه. که نهایتا فاطمه راضی شد با ما بیاد بیرون
مامان عفیفه
16 مهر 94 8:49
شماهم مثل من باهاش توی خونه اتمام حجت کنین شاید جواب بده.بعدازاینکه من باعفیفه اینکارو میکردم یه جایی خوندم که یکی ازروش های تربیتی و مهمونی رفتن همینه.دیدم مورد تاییده همیشه ازش استفاده میکنمجواب داده تاالان شکرخدا
مامان زهرا
پاسخ
خیلی امتحان کرده و میکنم ولی متاسفانه جواب نمیده در مورد بانوی من
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد