عید همراه غم
پنج شنبه 2 مهر 1394
عید سعید قربان
امروز عید است. دلم شاد و روحم با ملایمت در آشتی با زندگی است. کارهای خانه را میکنم و به حضرت ابراهیم علیه السلام و مقام توحیدی ایشان فکر میکنم و دلم ناخودآگاه روانه کربلا و قربانی کوچک شش ماهه ای میشود که خداوند از امام حسین علیه السلام پذیرفت و سردرگم بین این دو مقام به این طرف و آن طرف خانه سرک میکشم و سعی میکنم همه چیز مرتب باشد.
گوشت قربانی که همسایه آورده را در قابلمه می اندازم و با سرخ شدن و صدای جلیز و ولیزش به یاد این فراز دعای کمیل میفتم که «و یتقلقل بین اطباقها»... و از خداوند مرگ با عزت و عاقبت به خیری طلب میکنم...
در حال و هوای عید هستم که خبر هولناکی میرسد که قلبم را میفشارد:
فاجعه منا!
انسانهایی که امروز قربانی شده اند... عطش...بی آبی...فشار...خفگی
آل سعود در لباس شیطان
قلبم فشرده میشود
هر لحظه بر تعداد حاجیانی که در رمی جمرات در عربستان از دنیا رفته اند افزوده میشود و من با آه و حسرت بیشتری اخبار را پیگیری میکنم. تا شب فقط از عید امروز بغض و خفقان در سینه ام مانده و نگاهم غم دارد و غم، و قطره های شیشه ای اشک که پرده چشمانم شده نگاهم را به دنیا عوض کرده
امشب نگاهم واقعا اینگونه است:
آقای ما می آید
همین فردا همین فردا دیگر می آید...