زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

زینب بانو

دخترک خانه ما

1394/7/19 18:17
نویسنده : مامان زهرا
412 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 19 مهر 1394

پاییز با رنگ زرد و نارنجی و دستهای سردش دنیا را در آغوش گرفته و با عث شده این روزها دختر خانه ما ساعتهای بیشتری را در خانه سپری کند. دخترک نازنینی که این روزها بیشتر از قبل حرف میزند و در میان حرف هایش طوری از کلمه «ببخشید» استفاده میکند که من فقط میتوانم بخندم و با گرمی در آغوشش بگیرم. مثلا وقتی غرق بازی با اسباب بازی ها میخواهد از سمتی به سمت دیگر بدود یک مرتبه پایش گیر میکند و زمین میخورد، به من نگاه میکند و میگوید : ببخشید! بلند میشود لبهایش را به طرز با نمکی جمع میکند و را ه میفتد میرود و دوباره به بازی ادامه میدهد. یا وقتی عروسکش از دستش میفتد یا لباسش به جایی گیر میکند و کمک میخواهد بعد از اینکه نجات پیدا کرد به جای تشکر میگوید: ببخشید مامان!

پدر جان خانه میگوید بیشتر از هر چیزی از تکرار کلمات سوالی دخترش لذت میبرد. وقتی بانوی کوچک با کلمه یا مفهوم جدید یا سوال برانگیزی آشنا میشود، به صورت سوالی  و کش دار همان کلمه را میپرسد. مثلا از من درخواستی دارد و من آرام جوابش را میدهم بلند میگوید: بََلِِِه؟

دخترک خانه ما هنوز هم در میان بازی ها به شدت به آب بازی و کف بازی در حمام علاقه دارد. و اگر بخواهی شادش کنی باید وقتی از خانه بیرون میروی از مغازه برایش شامپو گلرنگ بخری تا موقع تبلیغات بدود سمتت و بگوید من دارم! بعد هم بگذاری در حمام یکی دوساعت با آب ولرم و شامپوی جدید و تعدادی اسباب بازی سرگرم باشد. وقتی هم بیرون آمد بعد از خوراکی یا غذای گرم خودش به خواب عمیق میرود. مثل هفته پیش که خاله ندا جون،دوست عزیز من به منزل ما آمد و یک خرگوش قشنگ برای دخترک هدیه آورد. بانوی کوچک من آنقدر قبلش در حمام بازی کرده بود که موقع نهار وقتی من و خاله ندا جون سرگرم صحبت بودیم دستهای کوچکش را زیر سرش گذاشت و روی صندلی غذایش به خواب عمیق رفت.

این روزها ارتباط دختر بانوی خانه ما با پدرش عمیق ولی عجیب است. بعضی اوقات با هر بهانه ای به آغوش پدر پناه میبرد و محکم بغلش میکند و میگوید ترسیدم! و گاهی اوقات نمیگذارد پدر در کنار من بنشیند و حرف بزند و با تحکم میگوید: بس کن!!! شب ها دوست و یار صمیمی پدر میشود و  گاهی فقط در آغوش او به خواب میرود. و روزها لج میکند و میگوید: برو سر کار! عه! بی تربیت! و بعد وقتی پدر جان آماده میشود که به سرکار برود محکم بغلش میکند که من هم می آیم!خلاصه داستانی است این داستان پدر و دختری خانه ما!

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

بابا علی
19 مهر 94 19:33
سلام به مامان زهرا و زینب بانو این زینب بانوی ما حقیقتا منو دچار مسئله فسلفی عمیقی کرده که درکش سالها به درازا خواهد کشید. ساعت 10 شب به بعد بابایی و صبحها و عصرها مامانی! ولی خوشحالم که همیشه با مامان زهراش خوب و مهربونه
مامان زهرا
پاسخ
سلام باباعلی قهرمان ما زینب بانوی خانه شما رو عمیقا دوست داره ولی گاهی وقتها میخواد با شما بازی کنه و سر به سرت بذاره
مامان نازنین زهرا
21 مهر 94 10:56
سلام بر مامان مهربون ودختر گلش عرضم به خدمتتان حالا حالا ها مانده تا به بخش های پر پیچ وخم رفتار های دخترانه اش برسی3سال زیبارویتان که تمام شد میشود یه نیم وجبی بزرگ اندیش که کاملا استدلال میخواد موفق باشی مامان صبور
مامان زهرا
پاسخ
سلام مادربانوی عزیز توکل بر خدا
مامان عفیفه
24 مهر 94 14:44
سلام.شامپوگلرنگ روهستم.عفیفه هم سریع میره سمت تلویزیون و باشوق میگه مامانی جون منم داشتم
دوستان
1 آبان 94 15:05
وبتون واقعا عالیه// ___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█ به ما هم سربزنید خوشحال میشیم// راستی نوشته هاتون هم خیلی زیباین//
مامان زهرا
پاسخ
ممنووووون چشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد