دل خواهم کند
پنج شنبه 28 آبان 1394
7 صفر
از خانه ای که خیلی دوستش داشتم دل کندم. خانه ای که بسیاری از خاطرات خوش روزهای مادرانه را در آن گذراندم.
خانه ای که در آن شاهد چهار دست و پا رفتن، تقلا و تلاش کردن و ایستادن، و بالاخره راه رفتن دخترم بودم. خانه ای که به آن عادت کرده بودم. خانه ای که نزدیک به پارک بود و من به راحتی دخترم را برای تفریح و بازی بیرون میبردم.
خانه ای که به مراسم های هیئت خیلی نزدیک بود و به راحتی میتوانستم با دخترم به آنجا بروم.
زینب بانو را خیلی ها میشناختند از سوپری روبروی خانه تا داروخانه کوچه پایینی همه با دخترم دوست شده بودند.
...
من احساس آرامش و امنیت داشتم اما همسرم از دوری محل کارش ناراضی بود.
و باید دل میکندم
و چقدر سخت دل کندم
و متوجه شدم هنوز چقدر ضعیفم!
من که از خانه ای که 2 سال در آن زندگی کردم به راحتی دل نمیکنم چطور میخواهم از خانه 30 ساله ام دل بکنم؟!
خدایا کمک کن
من نمیخواهم به دنیا دل ببندم
دلم را با تمام بدی هایش بخر
و برای خودت پاکش کن
و از این دنیا ببر