زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

زینب بانو

شب بی او

1394/9/23 20:08
نویسنده : مامان زهرا
417 بازدید
اشتراک گذاری

آقا سعید می آید و من وقتی از نماز خانه به اورژانس میروم نگهبانی را در مسیرم نمیبینم. پله ها را میگذرانم و فاصله ها را میشکنم. رزمنده را به ccu منتقل کرده اند. درها بسته اند و چراغها خاموش هستند. از میان در نگاهی به داخل می اندازم. رزمنده آرام  خوابیده است و دستگاه های زیادی به او وصل شده است. دلم برایش پر میکشد. غم تنهایی مرا میگیرد. آرام از پله ها پایین میروم. با اصرار فراوان و تماس های پیاپی پدرم به خانه شان میرویم. و من شروع میکنم به پیام دادن برای رزمنده. میدانم گوشی او در کیف من کنار خودم است اما باز هم وقتی پیام ها را به نام او و برای او میفرستم امید در دلم زنده میشود. کنار زینب بانویم مینشینم. مامانم او را به حمام برده، غذایش را داده و خوابانده. دلم برایش میسوزد و آرام نوازشش میکنم. زینب بانو اکثر شبها با باباعلی به خواب میرفت. خیلی وقتها روی بازوی بابایش میخوابید. گاهی هم بابا در آغوشش میگرفت و راه میبرد تا خوابش ببرد. این اولین شب زینب بانو بدون بابای همیشه در تلاشش است. بابایی که با همه خستگی ها خیلی وقتها خواباندن زینب بانویش را برعهده میگرفت تا هم زینب بانو آرامش بگیرد از وجود بابایش و هم من استراحت کنم و خسته نشوم. با یاد محبت های بی دریغش دلم برایش تنگ میشود. مرتب حمد میخوانم و ذکر میگویم. تا جایی که گلویم درد میگیرد و از خستگی چشمهایم بسته میشود.

سراسیمه بیدار میشوم. 3 ساعت خوابیدم اما آنقدر وجودم داغ است که اصلا احساس کم خوابی نمیکنم. باز هم من هستم و سجاده باز به روی آسمان و دستهای خالی و زمزمه های نیاز...

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

بابا علی
24 آذر 94 6:48
بانوی من وقتی در خانه اسمسهایت را خواندم، زیباترین و عاشقانه ترین اسمسهایی بود که یک زن میتوانست به همسرش بدهد. از تمام تلاشهایت در این دو هفته، بلکه در این چند سال که رزمنده خودت را با تمام ناملایمات حمایت کردی ممنونم انشالله خداوند اجر جهاد را برای شما منظور کند و همنشین بهترین زنان اولیای خدا شوی
مامان زهرا
پاسخ
خواهش میکنم مرد من آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند دعاهای خوبت امید زندگیمه
مامان فاطمه
24 آذر 94 13:02
ان شاء الله به زودی زود بابای زینب حالش خوب بشه و دوباره سه نفری در کنار هم باشین شاد و سلامت
مامان زهرا
پاسخ
ان شاءالله
مامان عفیفه
24 آذر 94 13:09
سلام.خیلی ناراحت شدم.ان شاءالله چیزخاصی نیست وخیلی زود بسلامت بابای مهربون زینب بانو به خونه برمیگردن.توکلتون به خداباشه
مامان زهرا
پاسخ
سلام ممنون
مامان دو تا فرشته ناز
29 آذر 94 14:38
سلام خواهر عزیزم . وقتی امروز به وبلاگتون سر زدم خیلی ناراحت شدم و از ته دل برای رزمنده مومن شما دعا کردم. خدا شفا دهد انشاالله.
مامان زهرا
پاسخ
سلام خواهر مهربان خیلی ممنون از محبتت خدا همه مریض ها را شفا بدهد
مامان سما
29 بهمن 94 18:40
سلام دوست گلم...خیلی نوشته هاتون غمگین و سوزناک بودن...نگاهت مث الانت بخدا باشه...انشالله که خداخودش آرامش زندگیتونو با شفادادن همسرتون بهتون برگردونه...
مامان زهرا
پاسخ
سلام دوست مهربان ممنون ان شاءالله خدا به شما هم کمک کنه و مشکلتون برطرف بشه و زندگیتون رو پر از نگاه های قشنگ و روزهای پرنور کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد