زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

زینب بانو

اصلاح

1394/10/2 10:52
نویسنده : مامان زهرا
459 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 20 آذر 1394

29 صفر. شب شهادت امام رضا علیه السلام

بعد از مدتها باباعلی بدون استرس درس و کار با ما به هیئت آمد. از ابتدای سخنرانی تا آخر روضه را در هیئت ماند. و این برای من که هر بار بدون او میرفتم از خدا میخواستم شرایط را طوری اصلاح کند که رزمنده هم بتواند از این مجالس با برکت استفاده کند، خیلی با ارزش بود...

اولین شبی که باباعلی دخترم در بیمارستان بود و من در نمازخانه مناجات میکردم برای بهبودی اش، مرتب از خدا میخواستم رزمنده را به من برگرداند. اما گاهی میان اشک لبخند میزدم و میگفتم خدایا میدانم تو خیر بنده ات را میخواهی و میدانم درد و ناراحتی همسرم در این شب سرد خیر و برکت زندگی اش خواهد بود... تلنگر به هنگامی برای من و او خواهد بود برای تلاش بیشتر معنوی...بیداری بیشتر معنوی و رابطه عمیق تر معنوی با خداوند...

و به خودم افتخار میکردم که خداوند من را لایق این درد دانسته است

لمومِنُ لَا یَمضِی عَلَیهِ اربَعُونَ لَیلَه الَا عَرَضَ لَهُ امرُ یَحزُنُهُ یُذَکَرُ بِهِ.


چهل شب بر بنده مومن نگذرد مگر اینکه واقعه ای برایش رخ دهد و او را غمگین سازد و به واسطه آن متذکر گردد.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد