زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

زینب بانو

شناخت دنیای اطراف

1393/2/18 20:19
نویسنده : مامان زهرا
153 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه

18 اردیبهشت 93

8 رجب

بابا جون علی: این همه کنجکاوی و شیطنت نشونه سلامت این دختره. ببین قربونش برم یه لحظه هم یه جا نمیشینه. میخواد همه چیزو زود بشناسه. داره برای شناختن این دنیا تمام وقت میدوه.

مامان زهرا: حالا نمیشه یه کم آرومتر دنیا رو بشناسه در عوض دختر آرومتری هم میشه ها.

بابا علی: به نظر من بچه باید همینطوری باشه. آخه این بچه که به کسی کاری نداره! از صبح تا شب فقط دنبال اینه که اطرافشو خوب بگرده و لمس کنه و یاد بگیره. مشکل از ماست اگه بخوایم جلوشو بگیریم و اذیتش کنیم.

مامان زهرا: خدا رو شکر تو خونه راحته دخترم. واقعا هم منو اذیت نمیکنه اما وقتی میریم خونه بقیه مشکل ساز میشه... 

مثل دیشب

دیشب برای برادرشوهرم رفته بودیم جایی خواستگاری جلسه معارفه خانواده ها. نازنین زینب من قبل از مهمونی حسابی خوابش میومد اما دیگه زمان نداشتیم که بخوابونمش و بعد بریم اونجا. دقیقا از لحظه ای که رسیدیم دخترکم تو بغل من آروم نگرفت و خواست بره پایین. بعد کم کم شروع کرد به راه رفتن و جستجوی اطراف. من مجبور شدم ظرف شکلات خوری رو از روی میز پذیرایی مهمان بردارم. وقتی هم چای و میوه آورده شد یک نفرمون هم نمیتونستیم آروم بگیریم و میوه و پیشدستی و چاقو و... بود که بین زمین و آسمون بود. من تمام تلاشمو میکردم که نازنین دخترم رو کنترل کنم. ولی مگه میشد؟!!

چندبار زینب خانم رو بغل کردم و یه طرف پذیرایی راه بردم که آروم بگیره ولی قضیه وقتی سخت تر شد که دختر برادر عروس خانم که ایشون هم یه زینب خانم 3 ساله بود تشریف آوردن. دیگه زینب من همش در حال دویدن به دنبال این دخترک  ناز بود و من هم به دنبالشون.

وسطای جلسه مادرشوهرم از من خواست که ما زودتر بریم اگه بدمون نمیاد. من خیلی خسته شده بودم و به همسرم گفتم اما ایشون مخالفت کرد. مادر عروس خانم که زن بسیار فهمیده ای به نظر میومد با تذکر دادن به دخترش از عروس خانم خواست که این بار کمتر با آقاداماد صحبت کنن. و به این ترتیب جلسه مختصر شد و من بسیار از ایشون سپاسگزار شدم. و به این فکر کردم که ای کاش اصلا برای این جلسه که معارفه خانواده ها به هم بود پیشنهاد صحبت کردن دختر و پسر داده نمیشد. آخه اون دو تا هم نمیتونستن خوب حرف بزنن چون زینب خانم 3 ساله که کلا تو اتاق بود و زینب خانم ما هم به هوای دوستش مرتب تا دم اتاق میرفت و برمیگشت.

انقدر از تمام شدن مهمانی خوشحال شدم که بدون اینکه دست و روبوسی با کسی کنم خداحافظی کردم و با دخترم رفتم بیرون. وقتی آقا سعید نظر من رو پرسید انقدر خسته بودم که نمیدونستم چی باید بگم. فقط چند بار گفتم خوب بودن دیگه! خوب بودن!

تمام ذهنم پیش دخترم که تو مهمونی واقعا اذیت شد از اینکه من مرتب در حال منع کردن و بغل کردن و کنترل کردنش بودم. انقدر خسته شد که تو ماشین خوابش برد.

 تو مهمانی، بابا علی چون مرتب از جانب آقایون درگیر بحثهای مردانه میشد نمیتونست بحث رو رها کنه و بیاد پیش ما!!! اما واقعا اگر کسی مثل مامان و بابای خودم همراهمون بودن به هر طریقی که شده خیلی خوب بهم کمک میکردن و من و زینب اذیت نمیشدیم. همچنانکه در بسیاری از مهمانی های رسمی و غیررسمی که تابحال رفتیم این اتفاق افتاده. اما چرا اونجا کسی رو نداشتیم که ما رو یاری کنه جز خدا؟! 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان
20 اردیبهشت 93 13:01
سلام دوست عزیزم من اگه جای شما بودم نمیرفتم میگفتم بچه اذیت میشه و چون اونها هم غریبه هستند من نمیام و از همسرم میخواستم که تنهابره به نظر من همه درکت میکردن
مامان زهرا
پاسخ
سلام مامان مهربون زینب جان تو مهمونی ها تا همین مهمونی منو اینطوری اذیت نکرده بود. در این مورد هم فکر کنم چون تو وقت خوابش افتاد اینطوری شد. اون موقع هم دیر شده بود برای اینکه بگم نمیام
مامان
21 اردیبهشت 93 8:44
آره عزیزم ولی برای مراسم بعدی میتونی اگه حالت رسمی بود نری بگی بچه اذیت میشه هم خودت خسته نمیشی و هم دختر گلت در هر صورت دختر نازی داری از طرف خاله مهربون ببوسش
مامان زهرا
پاسخ
واقعا موافقم ممنون که به ما سر میزنی و نظر میذاری
مامان امیرحسین جان
22 اردیبهشت 93 2:26
سلام مامان زهرا، به سلامتی،ایشالا یه زن عموی خوب نصیب زینب جون بشه. چقدر ناراحت شدم که نوشتی کسی کمکتون نکرده جز خدا. همیشه دعاگوتون هستم عزیزم مقایسه کردن معمولا آدم رو ناامید میکنه،برای راحتی خودت سعی کن حتی خودتو گول بزنی. ببخشید اگه پرچونگی کردم ، دلتنگت شدم.
مامان زهرا
پاسخ
سلام دوست خوبم.ممنون به فکرمونی منم مرتب به شما سر میزنم خیلی وقتها دلتنگت میشم به امید دیدارت هستم
دوستانه
22 اردیبهشت 93 10:41
سلام حرفاتو که میخوندم دقیقا درکت کردم، چون منم یه دختر تقریبا دو ساله دارم به اسم زینب خانم که همین بازیگوشی های دختر شما رو داره. هر جا که میریم اصلا نمیتونه کنارم بشینه و دائم در حال چرخیدن و بازیگوشی و فضولیه. از میز و صندلی بالا میره و وسایل رو دست میزنه. دائما باید دنبالش باشم که مبادا بلایی سر خودش و وسایل مردم بیاره. جات خالی دو هفته پیش رفته بودیم مشهد الرضا، تو حرم یکسره در حال دویدن دنبال دخترم بودم اصلا نمیتونستم یه زیارتنامه بخونم حتی. مونده بودم که بچه های هم سن دخترم چطوری اونقدر آروم کنار مادراشون نشسته بودند. ولی با وجود همه ی این جنب و جوشهایی که داره خوشحالم چون به قول بابا علی شما همین نشانه ی سلامت بچه هستش. از پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله روایت داریم که بچه هایی که در کودکی پر جنب و جوش هستند در آینده موفق خواهند بود و به جایی میرسند. ولی از بچه های کسل و تنبل که همیشه آروم هستند نباید توقع داشت آینده ی چندان موفقی داشته باشند. البته عین متن روایت را یادم نیست ولی تو همین مضامینی که گفتم بود.
مامان زهرا
پاسخ
سلام عزیزم. زیارت قبول. خدا دخترتو حفظ کنه برات و آقا امام رضا علیه السلام بهش نظر کنه. ما هم یه سفر مشهد داشتیم وقتی زینب بانو کوچکتر بود اما شکر خدا اذیت نشدیم واقعا روایت اینچنینی داریم؟ جالبه. اصلا نمیدونستم. خدا کمک کنه بتونیم مادرهای خوبی برای این فرشته های کوچولو باشیم
مامان
22 اردیبهشت 93 13:07
خواهش میکنم گلم . شما هم به من سر بزن
مامان زهرا
پاسخ
حتما
مامان
22 اردیبهشت 93 15:19
عزیزم عیدت مبارک
مامان زهرا
پاسخ
عید شما هم مبارک
مامان زينب و ضحي جون
23 اردیبهشت 93 1:10
سلام مامان زهراي گل...خسته نباشي،واقعا روز سختي رو گذروندي،از اينكه هم نگران دخمل گلي بودي كه داره اذيت ميشه و هم نگران اينكه خرابي اي تو مهموني اي به اين رسميت بار نياره..خدا رو شكر كه گذشت ولي اينجور كه معلومه زينب بانوي شما مثل ضحي بانوي ما خيلي شيطونه ها... به نظر من اين مدل مهموني ها رو تا جايي كه ميشه با مهربوني رد كن ولي اگر نظر همسرت بر بودنت بود حتما اين كارو بكن،خوشحال شو كه همسرت دوست داره شما در كنارش باشي و نذار فكرهاي بد ناراحتت كنه فقط تا جايي كه ميتوني تمام تلاشت رو بكن كه اون روز غذا و خواب خانوم گل حسابي منظم باشه كه تو مهموني كمتر اذيت شه و مامانش سختي بكشه،راستي من براي دخترام مداد رنگي و دفتر نقاشي وپاستل ميبرم وقتي جايي ميريم كه خودش براي زمان كوتاهي بچه ها رو به حالت سكون😏سرگرم ميكنه.ولي در هرحال سخت نگير،من بعد از اومدنه دختر دومم فهميدم كه ادم سر بچه ي اول چقدر سخت ميگيره و خودش رو اذيت مي كنه😂،موفق باشي مامان گل...💐🌸🌷🍀🌹🌺
مامان زهرا
پاسخ
سلام خانمی ممنون تشکر از توصیه های خوبت زینب بانو هنوز یاد نگرفته با مداد و کاغذ کار کنه الان دیگه وقتشه یاد بگیره؟ اتفاقا در فکرش بودم
مامان زينب و ضحي جون
23 اردیبهشت 93 18:03
بله ...خانوم گل خوب بزرگ شده ديگه،نقاشي مي خواد🎊👻🎋🎁🎈🎌🔮🎄🎍
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد