زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

زینب بانو

ما خوبیم

1393/3/17 16:24
نویسنده : مامان زهرا
187 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 17 خرداد

9 شعبان

قرار بود بریم مهمونی خونه خاله ظریفه اما کنسلش کردم. مامانم هم موند کنارم. صبح بیمارستان بودم و روز رو با آمپول و مسکن قوی سر کردم.

فردا بابا جون علی مصاحبه دکترا داره اما وقتش خیلی برای دکتر بردن من و تهیه داروهام تلف شده.

لباسشو صاف پهن میکنم تا صبح بدون اتو هم آماده باشه.

زینب بانو بیتابی میکنه. انگار یه دندون دیگه تو راهه. شب ساعت 11 و نیم میخوایه. من و مامانی از باباجون علی میخوایم تو اتاق بخوابه که خواب راحت تری داشته باشه. آخه 5 صبح باید بره دانشگاه.

دارم از خواب بیهوش میشم. بانو بیدار میشه. ساعت 12 شبه. بیدار میشم و میخوابونمش. خودم هم میخوابم. نمیدونم ساعت چنده. بانو داره شیر میخوره.

ساعت 3 نصف شبه. زینب بانوی من سیخ بالای من ایستاده و به نقطه نامفهومی اشاره میکنه و اَدَ بَ دَ میکنه.

بلند میشم بغلش میکنم میگم مامانی سرتو بذار روی شونه ام. کمرشو به پشت پرت میکنه. به خودش میپیچه. دکتر بهم گفته اینطور که بچه کمرشو به پشت خم میکنه نشونه دندون درآوردنشه و باید خیلی مراقب کمرش باشم.

میشینم زمین. سعی میکنم آروم نگهش دارم اما نمیشه. مامانم بیدار میشه. ازش میخوام خودشو به خواب بزنه که بانو بازیگوشیش نگیره.

2بار از دستم فرار میکنه میره تو اتاق کنار باباجون بازی مورد علاقه شو انجام بده.

ساعت 4 شده. بانو کوچولوی من خیلی خوابش میاد. مامانم من رو میفرسته تو اتاق. انقدر تو کالسکه میچرخوندش تا خوابش میبره.

میام بیرون و نماز میخونم.

بیهوش میشم از خواب.

ساعت 9 صبحه. به باباجون علی پیام میدم. رفته دانشکده. مصاحبشو داده و تو راه برگشت به خونه است.

دخترکم خوابش سبک میشه. میام کنارش. شیر میخوره و میخوابه.

منم میرم تو فضای خواب.

با چندتا حرکت غیر منظره و یه بوی خوش بیدار میشم. انگار یکی پاهام رو محکم گرفته و یه سایه روی صورتمه.

چشمام رو که باز میکنم. دوتا شاخه گل رز سرخ روبروی صورتمه. باباجون علی شما برگشته.

میخوام بلند شم. شما چرخیدی. صورتت رو چسبوندی کف پاهای من. و پاهای کوچولوتو انداختی روی پاهام.

باباجون علی بالای سرم ایستاده و لبخند میزنه: دیروز خیلی اذیت شدی...

حالا دیگه حالم خوب شده... به اندازه لطافت این همه احساس قشنگ... من خوبم! 

زینب بانو وقتی بیدار میشه حالش بهتر شده!

باباجون هم انگار مصاحبه موفقیت آمیزی داشته. از طریقی متوجه شدیم تا به حال بالاترین رتبه رو بین همه داشته!

شکر خدا... ما خوبیم!

گل

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان هستی
17 خرداد 93 19:01
خداروشکرگلم.ایشاالله همسرت همیشه موفق باشه وهمیشه شادباشیدودرکنارهم خوشبخت باشید.بوووووووووس واسه رینب جونم راستی مامانی چرامارولینک نکردی؟؟؟؟
مامان زهرا
پاسخ
ممنون. همچنین شما و خونواده محترمتون شما لینک شدین
مامان
18 خرداد 93 15:41
سلام دوست عزیزم .حالت بد شده بود ؟آخه چرا ؟الان بهتری خانومی؟دختر گلت خوبه؟
مامان زهرا
پاسخ
سلام ویروسه دیگه منتقل میشه به آدم الان خوبیم شکر خدا
مامان
19 خرداد 93 10:26
سلام عزیزم صبح زیبایت بخیر و شادی ؟ خوبی ؟ دختر گلت خوبه؟
مامان زهرا
پاسخ
سلام مهربون صبح شما هم بخیر ما خوبیم شکر خدا شما خوبی؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد