ویروس نخور!
پنج شنبه 15 خرداد 93
7 شعبان
دیروز صبح زودتر از همیشه از خواب ناز بیدار شدی. یه کم بیتاب بودی و دستتو رو دلت میذاشتی. باباجون بردتت بیرون و یه بستنی برات خرید. با خوشحالی اومدی خونه اما نتونستی زیاد بخوریش.تقریبا یک ساعت بعد از رفتن باباجون حسابی خوابت گرفت. خوابوندمت و بردمت رو تخت خودمون که کنار هم بخوابیم. تا گذاشتمت رو تخت دو سه بار از این پهلو به اون پهلو شدی و بعد!!!
گلاب به روی نازنینت به طرز وحشتناکی استفراغ کردی. اینقدر که باعث وحشت من شد!
از اونجایی که دیروز سیرابی و پاچه خورده بودی گفتم حتما رو دلت سنگینی کرده و دیگه همشو برگردوندی و تموم شده. بردمت حمام. حسابی آب بازی کردی و من هم شستمت. تا اومدیم بیرون و لباس پوشندم بهت دوباره همون اتفاق افتاد. زنگ زدم به باباجونت. دیگه نزدیک تهران بود.
حاضر شدم و بردمت خونه مامانی. جلوی در خونه مامانی دوباره...
نبات داغ و خاکشیر هم خوبت نکرد و دوباره...
بابا علی بیچاره هنوز نرسیده تهران برگشت. با هم بردیمت بیمارستان کودکان.
آقای دکتر: به به چه خوب! پاچه خورده. نه اصلا هم تقصیر پاچه بیچاره نیست. دختر خانمتون دچار ویروس شده. یه آمپول ضد تهوع «دمیترون» باید بزنه. احتمال زیاد تب هم میکنه پس مسکن آماده داشته باشید.
آخه دخترکم!عزیزم! مامانی! چرا مرتب ویروس میل میکنی؟ ویروس نخور دیگه!!!
شیرین بلای من وقتی میریم تو خیابون نباید دستتو به زمین و دیوار و پله بمالی و تو دهنت بکنی که ببینی چه مزه ای میده!!!
من چطوری باید اینو به شما آموزش بدم؟
شکر خدا تا آمپول رو زدی تهوعت از بین رفت. تب هم نکردی. اما متاسفانه خیلی به غذا بی اشتها شدی دوباره.
طبق رژیم غذایی که تو بیمارستان برای بیماری شما بهمون دادن باید سینه مرغ کبابی میخوردی تا امروز ساعت 3 ظهر موفق نشدم بهت بخورونمش. برنج و ماست هم نخوردی. فقط چای کم رنگ با نبات رو یه مقدار خوردی. الان هم روی پای مامان خوابیدی.
خوب بخواب دخترم و وقتی بیدار شدی یه پوفَه حسابی بخور.