سفر زیارتی - امتحانی
1 اسفند 1393
زینب بانو از اینکه صبح زود برای پوشیدن لباس بیدار بشه خیلی ناراحت میشه ولی چاره ای نیست. با ماشین همسر مهدیه جون همه با هم صبح زود راهی قم میشیم. توی راه باز هم تلاش میکنیم کمی درس بخونیم. خداروشکر به موقع به امتحان میرسیم. زینب بانو و حسین آقا پیش باباهاشون میمونند و ما برای امتحان میریم.
بعد از امتحان مثل کسانی که از زندان آزاد میشوند مشتاقانه به سمت بچه ها میریم. زینب بانو خیلی خسته شده و خوابش میاد. بداخلاقی میکنه. اما من دلم برای زیارت پر میکشه. زینب تو فضای حرم آروم میگیره. با هم زیارت میکنیم. بیرون که میریم باز هم زینب ناآروم میشه. خیلی ناآروم.
من و باباعلی به اتفاق دختر طلا میریم بادکنک بگیریم که یه آقایی آروم به همسرم نزدیک میشه. مودبانه دوتا کارت میده دست علی آقا و میگه بفرمایین غذای حضرتی. و به سرعت دور میشه. میخواستیم بریم رستوران یا کبابی اما تو اون سرما و خستگی و ناآرومی های دخترطلا که حسابی ما رو تحت فشار قرار داده این کارتها برامون مائده آسمونیه...
با خوشحالی میریم پیش همسفرهامون و نهار مهمان بانوی کریمه اهل بیت علیهم السلام میشیم. باز هم برای زیارت میریم و کمی بعد برمیگردیم. زینب گل من از قم تا کرج از خستگی میخوابه...
زینب در سفر به روایت تفسیر