زلال و زیبا
پنج شنبه 7 خرداد 1394
9 شعبان
گاهی وقتها که بعد از دویدن و بازی فراوان فقط با بستن چشمها به خواب عمیق فرو میروی به آرامی پیشانیت را نوازش و بوسه هایم را نثارت میکنم.
دیشب وقتی چراغها را نیمه خاموش کردیم. چشمهایم را روی هم گذاشتم تا شما فکر کنی خواب هستم و برای خوابیدن آماده شوی. آرام آمدی کنارم نشستی و کمی نگاهم کردی. دستهای کوچکت را روی سرم کشیدی و چندین بوسه مهربان روی پیشانی ام گذاشتی.
و من را در آسمانها پرواز دادی!
و چه احساس لطیف و خوشایندی است که تو یاد گرفته ای محبتت را ابراز کنی
وقتی در طول روز بی دلیل صدایم میکنی و میخواهی کنارت بنشینم
وقتی یک مرتبه به سمتم میدوی و پاهایم را محکم در آغوش میکشی و میگویی: عززییززم!
وقتی بغل میخواهی و محکم سرم را میگیری و بوسه بارانم میکنی
وقتی...
کی و کجا میتوانم چنین لحظه های نابی را تجربه کنم؟
و سرشار شوم از چشمه لبریز محبت کودکی که هیچ شائبه ای در آن راه ندارد؟
محبتی که زلال است و زیبا. بسیار زیبا...