تولد فاطمه بانوی نازنین
جمعه 16 مرداد 1394
21 شوال
امروز جشن تولد فاطمه کوچولوی عزیز ماست. همه منزل دایی و زندایی برای نهار دعوت هستیم. به احترام فوت مادربزرگ و عمه دایی کیک نخریده اما بابایی برای دل خوشی بچه ها، یک کیک قشنگ به شکل قلب و شمع های ناز میخرد و تولد واقعا تولد میشود.
شما از بدو ورود به منزل دایی با دیدن حنانه و فاطمه آنقدر میدوی و بازی میکنی که خسته میشوی. وقتی شروع به هل دادن بی دلیل میکنی متوجه میشوم نسبت به چیزی اعتراض داری و نمیتوانی بیان میکنی. ساعت را نگاه میکنم. موقع خواب شماست. هر طور شده شما را به اتاق میبرم و خیلی زود به خواب میروی. باباعلی باید زودتر به خانه برگردد و به کارها و درسهایش رسیدگی کند بنابراین وقتی شما هنوز در خواب ناز هستی کیک را می آوریم و جشن در حالی که تلاش میکنیم سر و صدایی نشود که شما بیدار شوی برگزار میشود.
فاطمه کوچولوی نازنین با شادی تمام شمع ها را فوت میکند و هدایای خوبی میگرد. یک چادر بازی، ست آشپزخانه، پیراهن مهمانی، تیشرت، لیوان فانتزی، مداد و دفتر، و فرش اتاق به شکل توت فرنگی.
دختر بانوی کوچک من هم در انتهای جشن از خواب بیدار میشود و در تکه کوچک کیکی که برایش کنار گذاشته ایم شمع فوت میکند و دوباره مشغول بازی میشود.
تا شب منزل دایی مهدی میمانیم و همه با هم به هیئت میرویم. و در آنجا متوجه تولد نوزاد جدیدی در جمع هیئتی ها میشویم و البته مسافری که در راه تولد در این دنیاست.
انشاءالله هر تولدی از تولدهای ما برگ جدیدی باشد از بندگی برای خدواند و فصل تازه ای برای یک شروع خوب و بااراده به سمت کمال.