پرنده عاشق
دوشنبه 19 مرداد 1394
24 شوال. شب شهادت امام صادق علیه السلام
باهم برای عزاداری رفتیم فاطمیون که متوجه شدیم شهیدی که مهمان شهر ماست با قرار قبلی به مجلس سیاه پوش شده امشب می آید. فضاسازی بسیار زیبایی انجام شده بود اما برای اینکه انبوه جمعیت مشکل ساز نشوند از قبل اعلام نشده بود که قرار است پرنده عاشق امشب در این بام عزا لانه کند.
بعد از سخنرانی و روضه و سینه زینی، با ورود شهید غواص باران رحمت الهی فراگیرتر بر سر همه نازل شد. تا به حال چنین ملاقات نابی را تجربه نکرده بودم. اینچنین نزدیک و نفس در نفس. دست بر زیر تابوت و اندکی بعد سر بر سر آن. بینظیر بود لحظه ای که به سختی دل کندم تا بقیه هم زائر شوند و وقتی عقب ایستادم و نجواکنان با پرنده عاشق حرف میزدم، همه عزم کردند که تابوت را بچرخانند و لحظه ای که به سمتم آمد و ناخودآگاه زیر تابوت قرار گرفتم نفسم از شوق بند آمد...
چقدر خوش آمد گفتم
و چقدر گم شدم در نفس های کسانی که این عزیز آرمیده در تابوت نفسشان بوده
و چقدر شفاعت خواستم و شهادت
و چقدر دستان کوچک شما را نزدیک کردم به کبوتر عاشق و لبانت را برای نثار بوسه محبت و ادب
و چقدر ناب بود لحظه ای که تابوت بر شانه مردها میرفت و بانوی کوچک من دست دراز کرده بود و با بغض میگفت: عِه! شهید ما! بده! بده!