فرشته خوی ها
پنج شنبه 12 آذر 1394
امروز تعداد زیادی ملاقاتی به دیدن باباعلی رزمنده ما آمدند. قلبا از همه آنها ممنون هستم. دوستم مهدیه جون که همسرش سفر کربلا بود خانه نرفته آمدند بیمارستان دیدن رزمنده. بعد از ساعت ملاقات هم دوست مهربان و فداکارم با اصرار فراوان زینب را با خودش برد تا با داداش حسین برای پارک و گردش بروند. واقعا نمیدانم باید چطور از آنها تشکر کنم. دوستم آنقدر با زینب خوب ارتباط برقرار میکند و به او محبت میکند که دخترک من بیشتر از من از خاله مهدیه اش حرف شنوی دارد. و به راحتی ساعت ها کنار خاله مهدیه بدون بهانه گیری میماند و با داداش حسین بازی میکند.
الهی شکر! خدایا برای همه نعمتهات ممنونم. برای همه آدمهای نازنینی که مثل فرشته اند و تو آنها را نعمت زندگی من قرار دادی شکر! مادرم...خانوادم... دوست نازنینم
من خوشبختم
خیلی خیلی خوشبختم
که همسرم آنقدر مرد خوب و فرشته خویی است که لحظه لحظه نبودنش برایم ساعت ها و سالها میگذرد...
الهی شکر
و خوشا به حال زینب بانوی کوچکم با داشتن چنین پدری...
الهی شکر