زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

زینب بانو

سوسوی چوب کبریتی نحیف

1394/10/2 10:11
نویسنده : مامان زهرا
326 بازدید
اشتراک گذاری

دکتر گفته بود باباعلی به زودی مرخص میشود. بعد از اسباب کشی هنوز کارتن کتاب ها را باز نکرده بودیم. کارتن ها به شکل نامنظمی در اتاق رزمنده بود. دلم میخواست وقتی از بیمارستان به خانه برمیگردد دغدغه کار نداشته باشد. روضه حضرت رقیه سلام الله علیها گذاشتم و با مامانم بسم الله گفتیم و شروع به جمع کردن کتاب ها کردیم. هنوز خورده کاری های اسباب کشی مانده بود و مشغول کار بودیم. یک مرتبه دیدم ساعت از 3 نصف شب گذشته.

خدای من

وقتی میخواهی خودت را و خانه ات را برای کسی که مرد زندگی توست آماده کنی آنقدر داغ و پرحرارت میشوی و با انرژی کار میکنی که متوجه گذشت ساعت نمیشوی!

خدایا من را ببخش وقتی خواستم خانه قلبم را برای آمدن یگانه مردی که امام و مولای من و جهانیان است آماده کنم شیرین خوابیدم تا صبح! داغ نشدم! ندویدم! تشنه نشدم....

خدایا من را ببخش

خدایا از شوق آمدن یگانه منجی عالم داغم کن

من تب میخواهم... تب عشق میخواهم...

خدایا من را در نبودنش بسوزان شاید سوسوی چوب کبریتی نحیف باشم در سرمای این روزهای غیبت

من راضی ام

اما میدانم لایق رضایت تو نیستم

میدانم دستهای من خالی خالی است... برای همه روزهای گذشته ام حسرت میخورم...

چرا نشستم و کاری نکردم...

خدایا...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد