شبیه مادر
شنبه 11 آبان 1392
27 ذیحجه
جایی میخونم که ما مادرهای امروزی مادری کردن را به شکلهای مختلف و از جاهای مختلفی میآموزیم. بخشی را از پزشک کودکان و پزشک تغذیه و مشاور و روانشناس کودک. بخشی را از لابهلای کتابهای داخلی و خارجی و برنامههای تلویزیونی و سایتهای اینترنتی مادرانه و کودکانه و...... و بخشی هم از تجارب مادری کردن مادرهای دیگر در دنیای واقعی یا مجازی. اما به نظرم این آموزشها (اگر نه همهاش) اغلب ویرایشهایی هستند که ما بر روی یک نسخهی پیشنویس مادری انجام میدهیم. نسخهای که سالها پیش از این در درون ذهن و عادات ما ثبت شده و چیزی نیست جز آن شیوهای که ما آنگونه بار آمدهایم. تصویری که از مادریکردن مادر خودمان در ناخودآگاهمان داریم. رفتار و گفتارش با ما چگونه بود؟ به چه چیزهایی بیشتر اهمیت میداد؟ چطور به ما آموزش میداد؟ چطور بازی میکرد؟ حتی قضاوتش یا برخوردهایش با دیگران چگونه بود؟
مادر...
کاش من شبیه مادرم باشم برای تو زینب عزیزم. که نمیدونی مادر من چه فرشته ای بوده و هست برای من! شاید هم میدونی که فقط کنار اون آروم میگیری، که انقدر دوستش داری!
و نمیدونم آیا دخترک کوچک من وقتی در دلم بوده کوچیکی من رو دیده که حالا انقدر وابستگی اش شبیه من شده؟ همانقدر که من به مامان وابسته بودم زینب به من وابسته شده. نمیخواد حتی از کنارش تکون بخورم. دیشب تو هیئت وقت روضه که شد هق هق گریه من رو که دید شروع کرد به هق هق گریه کردن طوری که همه بین اون همه هیاهو متوجه ضجه یک نوزاد شدن!
مامانم میگه: ای وااای! دقیقا مثل خودت که نمیذاشتی من گریه کنم میمونه! به صورتم نگاه میکردی اگر ذره ای اخم و اشک میدیدی از گریه هلاک میشدی!
...