یک شب شاد
جمعه 29 فروردین1393
18 جمادی الثانی
دخترک قشنگم از چند ماه پیش که دستت به بخار غذا گرفت و سوخت مفهوم داغ بودن رو کامل فهمیدی و هر چیزی که داغ باشه چشم هاتو درشت میکنی و با انگشت بهش اشاره میکنی، بعد در حالی که دستاتو مرتب تکون میدی میگی چیییزز،چیییزز،چییییززز! دیگه هم بهش دست نمیزنی یا با احتیاط کامل دستتو میبری جلو ببینی چقدر جیزه با کمترین احساس حرارتی دستای قشنگتو میکشی عقب و دور میشی.
عاشق آب و آب بازی و حمام کردن هستی. تا جایی که اگه یه لحظه یه نفر غافل بشه و در حمام یا دستشویی حتی! باز بمونه میبینیم شما رفتی نشستی وسط اونجا که آب بازی کنی. دیشب که خاله فاطمه با بچه ها خونمون بودن مینو جونی عزیزم یه لگن که تو ظرفشویی بود رو برات پر آب کرد و همونجا شروع کرد به آب بازی کردن با شما. انقدر شاد شده بودی و لذت میبردی که دیگه دست بردار نبودی. تمام لباس هات خیس شده بود برای همین با اینکه صبحش حمام بودی اما دوباره با هم رفتیم حمام یه دوش کوتاه گرفتی. بعد هم لباس پوشیدیم همراه بقیه رفتیم هیئت «ویژه برنامه ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها».
اونجا مامانی و خاله الهه و زن دایی مهدیه به همراه حنانه جون و فاطمه جون رو هم دیدیم. البته تعداد بچه ها بیشتر از این حرف ها بود. تو اون جمعیت شما با دامن چین دارت مرتب در حال تاتی کردن و بغل به بغل شدن بودن. بعد از سخنرانی که در مورد تکبر و رذالت این صفت بود، در حالی که به فعالان هیئت از جمله آقا شایان گل پسر ما لوح تقدیر میدادن کیک هم آوردن با شمع و فشفشه که شما کلی براش ذوق کردی عزیز دلم. بعد هم مراسم مولودی خوانی بود و دست زدن و شادی. شام سالاد الویه بود که شما هم نوش جان کردی و خیلی هم خوشت اومده بود دختر نازنین من.
خدا رو شکر شب شاد و قشنگی بود. در دلم تو رو هر لحظه به خدا و دوستان مقرب خدا میسپرم. از بانوی دوعالم میخوام تو رو که هم نام دخترشون هستی مثل دختر خودشون در پناه بگیرن، و رشد و تربیتتو عهده دار بشن. ما تو این دنیای بزرگ پر از رنگ و برق دست خالی هستیم و تنها قدرتمون توکل و توسله.
پس بانوی من
بانوی هر دو عالم
زینب بانوی من رو به دختری خودتون بپذرید
و
روح و جسمش رو برای با خدا بودن تربیت کنید
...
این هم عکس کیک تولد جشن دیشب: