شیرینی زندگی با خاله های مهربون
ساعت 3 نصفه شبه. گل دخترم ساعت 12 خوابیده اما من من از درد معده هنوز نتونستم بخوابم. نمیدونم چرا اینطوری شدم؟! ولی برای اینکه حواسم پرت بشه اومدم اینجا بنویسم.
دو روز اخیر خونه ما پذیرای یه مهمون بسیار مهربون بود. یکی از خاله های باباجون علی اومده بود اینجا. واقعا زن نازنینیه. طوری که دلم میخواست هرچه بیشتر پیشمون بمونه. این 2 روز نذاشت یه لحظه هم به من و دخترکم سخت بگذره. گرم و صمیمی در کنارمون بود. به من کمک میکرد، به زینب شادی میداد و مادرانه فداکاری میکرد برای بقیه.
حیف که بچه ها و نوه های خودش برای برگشتنش به خونه بیقرار بودن وگرنه نمیذاشتم بره. امیدوارم هر جا هست خداوند پشت و پناهش باشه و خیر دنیا و آخرت رو بهش بده.
چند روز پیش هم خاله فاطمه زینب در یک حرکت غافلگیرانه ما رو حسابی شادمان و شرمنده کرد. فرش آشپزخونه ما در اثر شیرین کاریهای زینب بانو حسابی کثیف شده بود. شب برده بودیمش خونه خواهرم که فردا صبح بریم و بشوریمش. هنوز به خونمون نرسیده بودیم که پیام دادن که ما فرشتونو شستیم. موندم چطوری از این خاله مهربون تشکر کنم؟! امیدوارم خدا خیر دنیا و اخرت رو به خاله دخترم هم بده.