زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

زینب بانو

شهادت بانوی عالم

1393/1/14 18:51
نویسنده : مامان زهرا
116 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه 25 فروردین 1392

3 جمادی الثانی 1343

شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شب بعد از هیئت موندیم خونه مامانی اینا که صبح بتونیم برای مراسم بریم حسینیه حضرت اباالفضل علیه السلام.

در حالی که سربند یازهرا سلام الله علیها به سرت بسته بودم رفتیم مراسم. این چند روزه که میریم هیئت تو خیلی آروم تر به نظر میرسی. در طول مراسم هم مثل یه فرشته کوچولو میخوابی و بیتابی نمیکنی. شاید احساس عمیق آرامش من تو این فضا تو دوران بارداری به تو عزیزدلم منتقل شده باشه. امیدوارم در زندگیت با همه تاروپود وجودت عشق و معرفت به اهل بیت علیهم السلام رو تجربه کنی.

بعد از مراسم که برگشتیم خونه موقع نهار رو پای مامانی آروم گرفتی تا من راحت غذامو بخورم و بعد بهت شیر بدم. این یکی دو روزه که خونه مامانی هستیم خیلی رسیدگی به تو برام راحت تر شده. حتی دیشب بابایی تو رو تو بغلش راه برد و خوابوند. خیلی کمکم کردن. حسابی استراحت کردم و جبران شبایی شد که تو خونه تنها مونده بودم و بهم فشار اومد. البته بابات هم تو خونه  تا جایی که میتونه کمکم میکنه ولی این روزا یه شرایطیه که مجبوره بیشتر به کارهاش بپردازه و نمیشه شبها رو خیلی با من بیدار بمونه. خودم هم دلم نمیاد اذیت بشه. مامانی هم چند شب که پیشم بود و کمکم کرد خیلی شرمندش شدم آخه اون بنده خدا هم مریضه و نیاز به استراحت بیشتری داره. ولی اینجا خونه مامانی چون همه  دور هم جمعیم دیگه به یه نفر فشار نمیاد. منم خیلی راحت و راضیم. ولی در هرصورت هرکس باید سر خونه و زندگی خودش باشه. امشبم ما بعد از مسجد و مراسم شام غریبان خانوم میریم خونمون.

امشب تو با بابات رفتی عزاداری قسمت مردونه. بهت شیر داده بودم و آروم بودی. این مسجد چند روزیه میزبان باباته. دایی مهدی کتابخونه اونجا رو اختصاصی داده به بابات تا بتونه تو سکوت با تمرکز بیشتری کار کنه. خدا عنایت کرده هم میتونه کارها و مطالعاتشو انجام بده هم نماز اول وقت به جماعت بخونه. الحمدلله. خیلی براش خوشحالم. انشاءالله این توفیق به توفیقت بیشتر و والاتر متصل بشه براش.

خدا خیر بده داییتو. جوونای زیادی پای منبرشن. همه هم عاشق مطالب و روضه هاشن. تو مسجد اکثرا نمیدونن ما خانواده حاج آقاییم. راحت نظراتشونو میگن. خیلی ها از وقتی دایی مهدی روحانی این مسجده جذب شدن. هر جا میره همینطوره الحمدلله. مراسم عالی بود.

بعد از مراسم رفتیم خونه خاله الهه شام کتلت خوردیم. حنانه کوچولو هم  مثل تو داره بزرگ و ناز میشه. خیلی سفید برفیه چشماش طوسیه و دختر خوشگلیه اما یه کم ضعیف و  مریضه. رفلکس معده داره. انشاءالله خداجون کمکش کنه.

وقتی اومدم خونه راستش من یه کم از اینکه تا صبح تنهایی بیدار بمونم وحشت داشتم. ولی تو دختر خوب و خانومی بودی و تا اذان صبح خوابیدی. ممنون دخترکم که گذاشتی مامان و بابا استراحت کنن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد