تب داری...
شنبه 3 خرداد 93
24 رجب
5 شنبه اس و تو خونه تنهاییم. شما کمی داغ شده بدنت و کلافه ای. مینو جونی زنگ میزنه میگه با بچه ها برنامه پارک و شهربازی دارن و میگه شما هم بیاین. من از خدا خواسته قبول میکنم. تو پارک خیلی خوش میگذره. تا 12 شب بیرونیم. شما مرتب در حال بازی کردن و ذوق کردن برای وسایل شهربازی هستی. من و باباجون علی، خاله الهه، مینو و شایان ماشین سواری میکنیم و از هیجان جیغ میزنیم. شما بیرون با خاله فاطمه ایستادی و ما رو نگاه میکنی و انقدر ذوق میکنی و جیغ میزنی برای ما که صدات میگیره. آخر سر هم قطار گردش داخل پارک رو سوار میشیم. آهنگ گذاشته و شما و آبجی حنانه حسابی شادی میکنین و ما رو میخندونین. برمیگردیم خونه. ساعت 1 شب شده.
تب داری.
جمعه اس و بابا علی میخواد به کار ترجمه کتابش بپردازه و نیاز به سکوت داره. مهدیه جون (دوست صمیمی و قدیمی من) از قبل گفته بریم خونشون. همسرش نیست و با گل پسرش، حسین آقا تنها هستن. عصر میریم پیش خاله مهدیه جون. تو حیاط با کفش های صدادارت یه عالمه این طرف و اون طرف میری و بازی میکنی. حسین آقای ناز هم چشماش مونده به شما. 7 ماهشه و از شما کوچکتره. تا دم غروب خونه خاله مهدیه جون هستیم. بهت خوش میگذره. اما دیگه خوابت گرفته. باید بریم خونه. تو راه یه سر میبرمت پارک اما بارون میگیره. بابا علی میاد دنبالمون. تو ماشین خوابت میبره.
تب داری.
اینبار تبت بیشتر شده. استامینوفن بهت میدم اما نگرانم. طولانی شده تب کردن هات و دیگه نمیتونم احتمال بدم مربوط به دندون درآوردنت باشه. با باباجون قرار میذاریم فردا صبح اول وقت بریم پیش دکترت و فعلا امشب با استامینفن تبت رو کنترل کنیم.
ساعت 11 شبه و میخوابی.
تب داری.
ساعت 1 چهار ساعت از استامینفن قبل گذشته. قطره های جدید رو آروم تو خواب میریزیم تو دهنت.
تب داری.
ساعت 3 نصفه شبه. با صدای ناله و جیغ بیدار میشی از خواب. بدنت کوره آتش شده. صورتت داره از گرما منفجر میشه عزیزدل من.
تب داری.
حاضر میشیم و میریم بیمارستان کودکان. شیاف استامینفن و پاشویه تجویز دکتر اونجاس. و البته آزمایش که چون شما بیتابی من میگم بمونه برای صبح و بعد از ویزیت دکتر خودت. تا برگردیم خونه اذان صبحه. تو راه میریم مامانی رو هم برمیداریم با هم میریم خونه. به سختی برات شیافو میذاریم. باباجون علی میره میخوابه. من و مامانی بیداریم. از ذوق حضور مامانی نمیتونی بخوابی.
تب داری.
8 صبحه. باباجون بیدار شده. حاضر میشیم میریم دکتر. ساعت 10 پذیرش میشی. موقع معاینه خیلی گریه میکنی. تجویز دکتر شیاف و شربت بروفن هر 3 ساعت یک باره. تا فردا اگه تبت پایین نیاد باید آزمایش سه گانه انجام بدی. برمیگردیم خونه.
تب داری.
با شیاف و شربت تب رو کنترل میکنیم. اما به شدت بیتابی. غذا نمیخوری. ساعت 4 عصره. باباجون خوابیده. من و مامانی توی کوچه ایم. بارون میاد. زیر یه درخت ایستادیم که خیس نشیم. مامانی داره شما رو راه میبره. میگیرمت. سرتو میذاری رو شونه من و میخوابی. من و مامانی آروم میاریمت خونه. هرچی زنگ در رو میزنیم باباجون باز نمیکنه. مامانی میره پایین زنگ میزنه و من بالا. باباجون بیهوش شده از خواب. بالاخره بیدار میشه. آروم میذارمت تو رختخواب. تا ساعت 5و نیم سه تایی میخوابیم. من و شما و مامانی. و باباجون بیدار میشه و به کارهاش میرسه. تو خوب ناله میکنی. درد داری نفس من. ساعت 6 شده و شما خوابی. شیاف میذاریم برات. کمی آروم میشی. روی پاهام خوابیدی.
من نگرانم و همزمان مینویسم.
نگران امشب که شبها معمولا درد و تب بیشتر میشه.
نگران فردا که با سرنگ از دستهای نازنینت خون میگیرن.
نگران چشمهای قشنگت که مریضه
و نگران وجودت که
تب داری...