زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

زینب بانو

لحظه های زیبا

1393/5/16 15:23
نویسنده : مامان زهرا
326 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 16 مرداد

گل قشنگ من! خداوند به ما عنایت کرده و اطرافمون خیلی اتفاق های خوب و روزهای روشن قرار داده. هرچند ابرهای تیره گاهی تلاش میکنند خودنمایی کنند اما نگاه ما به زندگی مهمه.

بیا روزهای خوب و قشنگ و خاطره های رنگی رو اینجا نگهداریم. از آدمهای مهربون و آسمون آبی بنویسیم و تا جایی که میتونیم سیاهی ها رونبینیم. قصه نگرانی برای فردا هم زیادی پر از غصه است. بیا الان رو قشنگ و زیبا بینیم و از خدا بخوایم فردامون هم پر از زیبایی و نور خلق کنه که او قادریه که میشه بهش تکیه و توکل کرد.

این هفته لحظه های خوشی در کنار دوست خوب من  و خاله مهربون شما مهدیه جون داشتیم. شما و داداش حسین به همدیگه عادت کردید و ما هم در تلاش بودیم به همدیگه  برای نگهداری از شما دو تا کمک کنیم. هرچند شما گاهی وقتها به صورت و موی حسین کوچولو حمله میکردی اما خداروشکر خاله مهدیه واکنش مثبتی به این قضیه داشت. تا شما با شتاب به سمت پسر کوچولو میرفتی هر دومون تلاش میکردیم با میانجی گری، حواس شما رو پرت کنیم.

خاله مهدیه جون روز سه شنبه با زحمت فراوان برای شما و حسین پسر گل شرایطی رو فراهم آورد که تو حیاط زیر نور خورشید و آسمان آبی یه آب بازی حسابی کنید. داداش حسین یه مقدار از آب میترسید برای همین زیاد طاقت نیاورد توی آب بمونه اما شما دیگه از آب بازی دل نمیکندی.

آب بازی

عصر هم هردوتون رو سوار ماشن آخرین سیستم آقا حسین کردیم و رفتیم پارک.

چهارشنبه جشن تولد فاطمه جون بود. وقتی وارد جشن شدیم شما یه مقدار غریبی کردی اما زود با فضا مانوس شدی.

فاطمه جون  نازنین دختر دایی شما:

فاطمه جون

زهرا جون، فاطمه جون، زینب جون و حنانه جون

تولد

فشفشه و برف شادی:

تولد

بعد از تولد رفتیم کتابخانه خاله جون که خیلی به شما خوش گذشت. حسابی این طرف و اون طرف دویدی و البته کتاب مطالعه کردی دختر دانشمند من!

بخش کودکان کتابخانه:

بخش کودکان

بخش کودکان

کتابخانه

مطالعه کتاب:

کتابخانه

کتابخانه

بازدید از قسمت بزرگسالان:

کتابخانه

کتابخانه

همه کتابها با هم؟!!!

کتابخانه

نه نمیشه! باید با دقت انتخاب کنم!

کتابخانه

کتاب مورد نظر یافت شد:

کتابخانه

مطالعه:

کتابخانه

اتمام مطالعه:

کتابخانه

رفتن به دنبال کشف جدید:

کتابخانه

وقتی باباجون علی اومد دنبالمون شما که به خواب ظهرگاهیت نرسیده بودی توی ماشین خوابت برد و همین امر باعث شد که شب تا ساعت 3 نخوابی و توی تاریکی به این طرف و اون طرف بری خانم کوچولوی من! من هم در تلاش برای باز نگه داشتن دیدگانم چندبار خوابهای رنگی هم دیدم و از خواب پریدم. و نهایتا حدود ساعت 3 هر دو در کنار هم به خواب عمیق رفتیم.

زندیگیت پر از لحظه های زیبا و لحظه هات به خیر و سلامتی و عافیت باشه نازنین زینبم!

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان هانا و آریا
17 مرداد 93 17:11
عزیزمممم چه کتابی میخونه... خدا حفظ کنه این فرشته زیبارو
مامان زهرا
پاسخ
ممنون خدا بچه های ناز شما رو هم حفظ کنه
یه مامان
17 مرداد 93 22:55
آفرین به دختر دانشمند
مامان زهرا
پاسخ
ممنون
گهواره
18 مرداد 93 1:38
قسمت کتاب خونه ش خیلی خنده دار بود!
مادرجون
19 مرداد 93 4:33
واقعا جریانات و عکس های جالبی بود امیدوارم زینب بانو قدر احساسات لطیف و محبت و عشق بیکران شما رو بدونن
مامان زهرا
پاسخ
ممنون انشاءالله لحظات شما سرشار از زیبایی باشه و همه بچه ها عاقبت بخیر باشن
مامان گلشن
21 مرداد 93 18:31
واقعا عکس های جالبی بود عااااااااااااااالی عاااااااااااااااااالی عاااااااااااااالی بووووووووووووود
مامان زهرا
پاسخ
ممنون لطف دارید
نی نی عکس
1 شهریور 93 13:44
سلام عزیزم چه نی نی قشنگی ماشاء الله از بچه ها و نی نی های خوشگل تان عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید. ما ضمن نمایش عکس ها در سایت، به آن ها جایزه می دهیم www.niniaxs.ir
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد