زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

زینب بانو

خاله... بازی

1393/6/27 21:07
نویسنده : مامان زهرا
172 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 25 شهریور 93

شب ها گوشیمو آفلاین میکنم به امید اینکه امواج کمتری مغزمونو تهدید کنه. صبح تا بلند شدم گوشی رو به حالت عادی درآوردم. علی آقا پیام داده بود: انگار پای الهه خانم شکسته و بیمارستانه.

زنگ زدم به مامانم. حنانه جون پیش مامان بود و الهه و آقا رسول بیمارستان. مامان هم از درد استخوان هلاک بودم. گفتم میام و حنانه جون رو نگه میدارم تا مامانم بره دکتر. وقتی رسیدم پیگیر ماجرا شدم. ظاهرا همسایه پایینی کفش پاشنه بلندش در دم و زیر پله ها بوده. راه پله تاریک بوده الهه پاشو رفته روی کفش و افتاده زمین. پاهاش ترک برداشته. با برادرم تماس گرفتم تو خیابون بود و داشت دنبال مطب دکتر ارتوپدی میگشت که برای مامان پیدا کرده. گفت مامان نره دکتر تا عصر بیاد دنبالش و ببردش. ماجرای الهه رو گفتم. رفته بود دنبال بچه ها. تا موقع نهار رسیدن خونه. من مرتب در حال سرگرم کردن زینب و حنانه بودم.

پای الهه رو تو بیمارستان دولتی گچ نگرفته بودن. گفته بودن برو 3 هفته استراحت مطلق باش خودش خوب میشه که امکان پذیر نبود. برای همین الهه هم ساعت 4 با داداشم رفت دکتر. زینب گلم 1 ساعت و نیم بعد از رفتن همه گریه کرد و بهانه گرفت تا بالاخره خوابش برد. مامان نزدیک اذان مغرب برگشت. پای الهه رو گچ گرفته بودن و مامان نگران این بود که چه کسی توی کارها و نگهداری از حنانه جون به الهه کمک میکنه.

زینب بیدار شد و مرتب گریه میکرد طوری که مامان با اون همه استخوان درد با چادر خونگی برداشتش و دوید تو گوشه. منم با تاخیر رسیدم بهشون. با یه بادکنک آروم شد و برگشتیم خونه.

من تو کوچه موندم . مامان رفت خونه که نماز بخونه. ریحانه دختر همسایه اومد بیرون و شروع به بازی با زینب بانوی من کرد. خاله بازی، شعر، تیله بازی، توپ بازی و بادکنک بازی کردند. و در طی بازی زینب آروم آروم خوش اخلاق شد. امروز دخترم یک سال و نیمه شده و اولین تجربه خاله بازیش رو داره.

بابا علی هم اومد و شام خوردیم. بعد از شام مامان روی مبل بیهوش شد از خستگی. بابایی و باباعلی و زینب رفته بودن بیرون. من ریخت و پاش های روز رو جمع کردم. ظرف های کثیف رو شستم و تمییزها رو سر جاش گذاشتم. نور خونه رو کم کردم. و از خدا خواستم آرامش، سلامتی و عافیت نصیب این فرشته به خواب رفته بکنه.

شبت بخیر فرشته من!

نازنین مادرم!

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان امیرحسین جان
29 شهریور 93 1:30
وای چقدر ناراحت شدم.ایشالا زودتر پای الهه جون خوب شه. خوب شد گچ گرفت وگرنه میشد مثل پای من که هنوز هم گاهی اذیت می کنه.
مامان زهرا
پاسخ
ممنون دوست خوبم حالاآبجیم یه ماه باید پاش توی گچ باشه پای شما؟!! واااای نگو که پای شما هم اینطوری شده بوده؟ کی؟ کجا؟
مامان امیرحسین جان
30 شهریور 93 14:54
مگه فراموش کردی .همون موقع که تهران بودم یه سال شب عید توی آشپزخونه لبز خوردم و دو سه ماهی گرفتار بودم.
مامان زهرا
پاسخ
به کل فراموش کردم الهی!هنوز اذیتت میکنه؟
مامان گلشن
1 مهر 93 10:00
خدایا سلامتی وعافیت رو نصیب همه قرار بده .الهی امین
مامان زهرا
پاسخ
الهی آمین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد