واکسن 18 ماهگی
چهارشنبه 26 شهریور 93
واکسن دخترم با یک روز تاخیر حدود ساعت 10 صبح زده شد. بابا علی دیروز نمیتونست با ما بیاد برای همین صبر کردیم و امروز رفتیم. فراموش کردیم مثل دفعات قبل سرنگ نازک و باکیفیت بخریم و با خودمون ببریم. خیلی از این سرنگ ها ضایعه هایی دارن که درد بیشتری رو به بچه تحمیل میکنه.
دختر طلایی حسابی گریه کردی. اما بعدش برات یه عروسک خریدیم که توی مغازه به محض دیدنش شروع به خندیدن کردی. عروسک بامزه ای و وقتی فشارش میدی این شعرو میخونه:
دست کوچولو
پا کوچولو
گریه نکن بابات میاد
البته وقتی اومدیم خونه عروسک بیچاره با بازیهای گل دختر از یک عروسک صاحب مو، گل سر، تاج و لباس خوشگل تبدیل شد به یک عروسک بی مو و بی گل سر، بی تاج و با یک لباس پاره! اما خدارو شکر تا عصر کاملا شما رو سرگرم خودش کرد. عصر بردمت پارک. تو پارک بودیم که مهدیه جون تماس گرفت که بریم پیششون و ماکارونی درست کنیم و با هم بخوریم. حسین آقایی من اون دفعه که ماکارونی درست کرده بودم خوب خورد. دیگه سریع رفتیم پیش دوستامون. شما تو راه خوابیدی. وقتی بیدار شدی جای واکسنی که به پات زده شده بود حسابی درد میکرد. حتی وقتی میخواستیم بغلت کنیم احتیاط میکردیم. مرتب میومدی بغلم و سرتو میذاشتی رو شونم.
بابا علی هم حدود ساعت 10 رسید. قرار شد بیاد برای عیادت همسر دوستم. بنده خدا دستش بدجوری آسیب دیده. چند روز پیش که دوستم اومده بود خونه ما همسرش رفته بود که با ماشین بیاد دنبالش اما متوجه شده بود کلید همراهش نیست. تصمیم گرفته بود از بالای در وارد خونه بشه که دستش گیر کرده به حفاظ های بالای در و کاملا از مچ تا انگشتها پاره شده.
ماکارونی هم کم کم آماده شد. دور هم خوردیم. هر قدر تلاش کردیم زودتر بریم نشد و تا 12 طول کشید. اما خدا رو شکر شب خوبی بود. وقتی اومدیم خونه شما خیلی زود خوابت برد.
امیدوارم تا فردا بهتر بشی نازدونه من!