تولد داداش حسین
پنج شنبه
28 ذی الحجه
امروز روز قشنگی بود. مهدیه جون برای داداش حسین جشن تولد گرفته بود. ما از صبح داشتیم حاضر میشیدیم. حدود ساعت 12 رفتیم کمک خاله مهدیه. تا ساعت 4 که موقع اومدن مهمونها بودهمش در حال بدو بدو کردن و تدارکات بودیم. دوست عزیزم که دیشیبش هم نخوابیده بود و همه چیز رو آماده کرده بود اما چیدمان نهایی و تزیینات مونده بود. درنهایت تونستیم همه کارها رو قبل از آمدن مهمانها بکنیم غیر از آماده شدن خودمون که اوایل جشن تند تند انجامش دادیم. غیر از بانو کوچولوی من و داداش حسین، 3تا بچه دیگه هم تو جشن بودن: آبجی حنانه، آبتین 6 ساله که بسیار بازیگوش و پرانرژی بود به همراه برادر کوچکترش که خیلی آرام و مودب بود.
انقدر سرگرم بودیم که نفهمیدیم کی شب شد.کیک، شمع، فشفشه، کادوها، عصرانه، میوه یکی پس از دیگری! در نهایت هم من و آبجی الهه ام سعی کردیم ریخت و پاش ها رو جمع کنیم و جاروبرقی هم کشیدیم.
همه که رفتن زینب من خوابش برد. منم که دیگه خسته خسته بودم کمی استراحت کردم. علی آقا اومد و با هم رفتیم خونه.
خدایا شکرت بخاطر این همه فرشته که اطراف ما رو گرفتن