زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

زینب بانو

شیرینی

1393/8/11 18:27
نویسنده : مامان زهرا
157 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه 8 آبان93

5 محرم الحرام

دخترک نازنینم این روزها شیرین کاریهات زیاد شده. به قول بابا علی شما هر لحظه ما رو غافلگیر میکنی. و البته اگر شیرین کاریهات کنترل نشه تبدیل به خرابکاری میشه.

تا چند وقت پیش وقتی من تو آشپزخونه مشغول کار میشدم میومدی و محتوی کابینت ها و کشو ها رو بیرون میرختی. من هم کابینتی که داخلش ظروف شکستنیه با روبان محکم بستم و کابینتی که قابلمه داخلشه به روی شما بازه. البته من ظرف هایی که خیلی ازشون استفاده نمیکنم رو جلوتر گذاشتم که شما هرقدر که میخوای باهاشون بازی کنی و با خیال راحت اونها رو به هم بکوبی و خرابشون کنی.

به تازگی علاوه بر اینکه محتوای کابینت رو تخلیه میکنی و وسط آشپزخونه میریزی یاد گرفتی میری داخل کابنت میشینی و با من دالی بازی میکنی.

 

دالی بازی

شیرین کاری دیگه ای که وقتی اولین بار انجام دادی به شدت من و باباعلی رو متحیر کرد اینه که خودت به تنهایی و به سختی از تخت خودت بالا میشینی و توش میشینی و با آویز تخت که خیلی بهش علاقه مندی بازی میکنی. البته خداروشکر هنوز جرات نداری به تنهایی از تخت پایین بیای.

بالای تخت

بالای تخت

شیرین زبونی هات بیشتر شده و تلاش میکنی هر حرفی رو تکرار کنی. کلماتت بیشتر از اون شده که بتونم اینجا بنویسم ولی با هر کلمه جدید که به زبون میاری ما رو غافلگیر و خوشحال میکنی.

تو این لحظه گاهی به این فکر میکنم که شاید بچه هایی که این روزها در سرزمین کربلا بوده اند با شیرین کاریها و شیرین زبونی ها بر صورت پردرد بزرگترهایشان لحظه ای و تنها برای لحظه ای لبخند مینشانند

شاید...

روزهایی که بابا علی برای انجام تکالیف دانشجوییش تو خونه میمونه شما از خوشحالی در پوستت نمیگنجی. تمام تلاشت رو میکنی که ذهن و دل بابا رو از درس و فعالیت فکری رها کنی و به خودت مشغول کنی. گاهی اوقات انقدر از حضور بابا شادی که من به سختی میتونم بهت آرامش بدم و بخوابونمت.

شبها که هیات میریم اگر روز رو با باباجون سر کرده باشی خیلی آروم تر هستی و با همه چیز و همه کس راحت تر کنار میای. این مدت به برکت حضور در هیات و ارتباط با بچه های زیادی که میان اونجا شما یاد گرفتی خوراکی هاتو به بقیه بدی. یکی یکی از خوراکی هات به بچه ها میدی و بعد میای خودت رو تشویق میکنی و دست میزنی. اما هنوز دوست نداری کسی به اسباب بازی ها و وسایل شخصیت دست بزنه.

موقع سخنرانی تمام تلاش مادرها اینه که از امکانات همراه خودشون استفاده کنند و بچه ها ساکت باشند و مزاحم بقیه نشن. اما وقتی روضه شروع میشه و چراغها خاموشه بچه ها خودشون آرومتر میشن و اگر هم سر و صدایی باشه تو صدای گریه بزرگترها گم میشه. وقت سینه زنی هم بچه ها اکثرا شروع به سینه زدن میکنن یا اگر فضای کافی وجود داشته باشه شروع به بازی کردن میکنن.

خدارو شکر میکنم که تا این لحظه توفیق حضور در هیات رو به من و شما بانوی کوچک نازنینم داده.

از خدا میخوام روحت رو به نام نامی آقام امام حسین علیه السلام زنده کنه عزیزکم

 «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد علیهم السلام»

بعد از هیات و در راه برگشت به خونه:

محرم 93

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

گهواره
13 آبان 93 2:59
ممنون اول از گزارش مفصل از شیرین کاریهای دختربانو! و بعد هم از شرح حال و هوای هیاتتون! انقدر برکت داره این روزا....یکی از برکاتش همین روابط بچه ها باهمه...توی این زندگیای آپارتمانی و بچه های تنها!
مامان زهرا
پاسخ
گزارشش اونقدرا هم مفصل نبود خدا به هممون توفیق عزاداری بامعرفت بده تو این روزها و ما رو از برکات این ایام بهره مند کنه
مامان امیرحسین جان
17 آبان 93 20:42
زهرا جون ماشالا چه خوردنی شده دخملکمون. مخصوصا اون عکسی که از لای در کابینت داره نگاه می کنه.
مامان زهرا
پاسخ
ممنون دوستم لطف داری
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد