زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

زینب بانو

بِکَ

1394/4/24 13:47
نویسنده : مامان زهرا
189 بازدید
اشتراک گذاری

روزها، ساعت ها و لحظه های پربرکت ماه مبارک یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. نسبت به عظمت این مهمانی، بهره ما بسیار اندک بود اما برای همین بهره اندک، برای همین دست کشیدن از آب و غذا، برای همین تلاوت های قرآن، برای همین خواب های از روی ضعف، برای همین بیداری های شبانه برای دویدن به سوی یخچال و خوردن سحری، برای همین اندک ها هزاران هزار مرتبه شکر.

برای این شب های قدر که تنها شب هایی هستند که با در باز همه مساجد روبرو میشوی و میتوانی آن را تا صبح در مسجد بگذرانی شکر

برای شب های قدری که کنار کودک پاکم گذراندم شکر

شب هایی که مردد بودم دخترکم را از ابتدای برنامه با خودم ببرم اما به خواست خدا بردم و خداوند اراده خودش را به من نشان داد.

آن شب، شب 21 ماه مبارک بود. بعد از تجربه ای که از شب 19 داشتم و اینکه دخترکم در کنار تعدادی از بچه های دیگر قرار گرفت و ناسازگاری های گاه و بیگاه بچه ها با هم و تلاش من برای ایجاد صلح و امنیت بین آنها کمی خستگی برایم داشت، با همسرم قرار گذاشتم شب 21 از ابتدای مراسم دخترم را با خودم نبرم و بانوی کوچک من در خانه کنار باباجونش بماند و بازی کند و به موقع بخوابد. و اگر بیتابی کرد همراه بابا جون از نیمه های مراسم به من بپیوندد. البته دلم آشوب بود از اینکه دخترکم را در معرض انوار الهی این شب عزیز قرار ندهم.

اما خداوند طور دیگری برایمان رقم زده بود

دخترکم موقع بیرون رفتن من از خانه به طور اتفاقی متوجه رفتن من شد و به این ترتیب بنده فقط تا کوچه ای پایین تر از خانه رفتم و با تماس همسرم و شنیدن گریه های فریادگونه دخترک به خانه برگشتم. سریع لباس هایش را پوشاندم و با هم روانه شدیم.

و چه شب قدری بود آن شب برای من وقتی دخترک بی هیچ حاشیه ای با بچه های دیگر بازی کرد.

وقتی باعث آرامش بچه های دیگر شد.

وقتی مفاتیح من را بر سر گذاشت و با من و بقیه «بِکَ...» گفت.

وقتی دست هایش را تا میتوانست بالا آورد و به دعاها آمین گفت...

وقتی خداوند شب 23 هم دوست خوبی را همراهم کرد تا کمکم کند.

وقتی شب 27 هم به اراده و خواست او به مجلس احیای شب قدر رفتیم و قرآن به سر گرفتیم.

و در همه این شب ها خداوند بهترین یار و همراه من مادر بود که کودکی را با خودم میبردم که در شرایط عادی لحظه ای امید به نشستن و قرارش نمیتوان داشت...

زینب بانو

زینب بانو

زینب بانو

 

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان نجمه سادات
24 تیر 94 20:14
عزیزکم مثل فرشته ها میمونه خداحفظش کنه این فرشته در قالب انسان رو بانو دخترکت عجیب به دل میشینه انشاالله لحظه لحظه بزرگ شدنش رو با تمام جونت ببینی و لذت ببری بانو التماس دعا برای دل بی قرار من مادر عروس حضرت زهرا (سلام الله علیها)
مامان زهرا
پاسخ
ممنون از این همه لطف شما همچنین شما با عمر طولانی و باعزت مادری کنی انشاءالله خداوند به دل نازنین شما آرام و قرار بده اما چرا بیقرار؟ اتفاقی افتاده؟
مادرمنتظر
25 تیر 94 4:51
چه خوشمزه شده بانو امامن مجبوربودم هرسه شب خونه باشم.چون اینجااصلا مراسمشون خوب نیست.هرکس میرفت میگفت چه خوب که نیومدی.عفیفه هم معمولا جوشن روبیداربود بعد کنارم میخوابید.منم زیادبهش فشارنیاوردم که بیداربمونه.چون تنهاحوصله اش سرمیرفت و بدنشم به خواب شبانه نیازداشت اماان شاءالله سال دیگه بزرگتره بیدارنگهش میدارم
مامان زهرا
پاسخ
زینب بانو که پارسال هم هرچقدر من تلاش کردم شب های قدر تا صبح نخوابید شما که تنهایی و باارداه قوی شب قدر رو قدر دونستین و بیدار موندین اجر بالایی دارین ما رو هم دعا کنین
مامان عفیفه بانو
25 تیر 94 21:49
منم پارسال که رفتم احیاعفیفه بیشترش روبابچه های مسجد بیداربوداما امسال خونه بودیم.تنهایی خوابش میبرد
مامان زهرا
پاسخ
اشکال نداره بانو اجر شما و عفیفه بانو پیش خدا محفوظه انشاءالله
بابا محمد و مامان ناهید
26 تیر 94 12:12
سلام خدا حفظش کنه از وبلاگ محدثه جان هم دیدن فرمایید نظر فراموش نشه تشکر
مامان زهرا
پاسخ
سلام ممنون انشاءالله
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد