پانزدهمین دعای یک صحیفه
یکشنبه 2 آذر 93
29 محرم الحرام
به نظر میاد ویروسها فعلا دست از سر من و شما برداشته اند و نمیدانم فعلا کجا مستقر هستند اما شکرخدا ما حالمون خیلی بهتر از قبله. نعمت سلامتی یکی از بزرگترین نعمتهای دنیاست که تا وقتی از دستش نمیدیم قدرش رو نمیدونیم.
الحمدلله رب العالمین
اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما لَمْ اَزَلْ اَتَصَرَّفُ فيهِ مِنْ سَلامَةِ
بارخدايا، تو را سپاس بر نعمت تندرستى بدن كه همواره و پيوسته از آن برخوردار بودم،
بَدَنى، وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما اَحْدَثْتَ بى مِنْ عِلَّةٍ فى جَسَدى،
و سپاس تو را بر آن بيمارى كه در جسمم پديد آوردهاى،
فَما اَدْرى، يا اِلهى، اَىُّ الْحالَيْنِ اَحَقُّ بِالشُّكْرِ لَكَ؟، وَ اَىُّ
اى خداى من نمىدانم كه كدام يك از اين دو حال براى شكر به درگاهت سزاوارتر است، و كدام يك
الْوَقْتَيْنِ اَوْلى بِالْحَمْدِ لَكَ؟ اَ وَقْتُالصِّحَّةِ الَّتى هَنَّاْتَنى فيها
از اين دو وقت حمد تو را شايستهتر؟ آيا زمان سلامت كه روزيهاى پاكيزهات را بر من گوارا ساختهاى،
طَيِّباتِ رِزْقِكَ، وَنَشَّطْتَنى بِها لِابْتِغآءِ مِرْضاتِكَ وَ فَضْلِكَ،
و به سبب آن براى به دست آوردن رضايت و نعمتهايت به من نشاط بخشيدهاى،
وَقَوَّيْتَنى مَعَها عَلى ما وَفَّقْتَنى لَهُ مِنْطاعَتِكَ، اَمْ وَقْتُالْعِلَّةِ
و به سبب آن تندرستى به من نيرو داده تا به طاعتت توفيق يابم، يا به هنگام بيمارى كه مرا
الَّتى مَحَّصْتَنى بِها، وَالنِّعَمِ الَّتى اَتْحَفْتَنى بِها، تَخْفيفاً لِما
به آن پاك مىسازى، و نعمتهائى كه به من تحفه دادهاى، تا گناهانى را
ثَقُلَ بِهِ عَلَىَّ ظَهْرى مِنَ الْخَطيئآتِ، وَ تَطْهيراً لِمَا انْغَمَسْتُ
كه از آن گرانبار شدهام تخفيف دهى، و مرا از سيّئاتى كه در آن فرو رفتهام
فيهِ مِنَ السَّيِّئاتِ، وَتَنْبيهاً لِتَناوُلِ التَّوْبَةِ، وَتَذْكيراً لِمحْوِالْحَوْبَةِ
پاك نمايى، و آگاهيم دهى كه پليدى گناه را به توبه از دل بشويم، و با يادآورى نعمت قديم، گناه بزرگم را
بِقَديمِ النِّعْمَةِ؟
از پروندهام محو نمايم؟
وقتی دیروز بعد از اینکه بارون زمین رو شست تو هوای پاک پاییزی رفتیم بیرون و شما اولین بستنی زمستونی عمرت رو نوش جان کردی به این فکر میکردم که کاش بارانی بر قلب ما بیاد و هوای دلمون پر از پاکی و صفا بشه. و تو در اوج صفای کودکی قدم میزدی و بازی کنان بدون توجه به اطراف و اطرافیان امواج پاکی، شادی و طراوت کودکی رو به همه فضای اطرافت میرسوندی...
این هم شبی که بعد از گذشت چند روز و خوب شدن کامل میخواستیم از خونه مامانم بیایم خونه خودمون. شما قبل از سوار شدن ماشین همونجا کنار خیابون با اسبی که مامانم برات خریده بود شروع به بازی کردی.