زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

زینب بانو

گردش بهاری

16 اردیبهشت 1395 27 رجب. مبعث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امروز طبق قراری که از قبل داشتیم با مامان جون شما (مامان باباعلی) برای گردش به باغ پرندگان رفتیم. مکان بسیار زیبایی بود با انواع پرندگان آزاد و در قفس. همه از این گردش بهاری لذت بردیم. شما از دیدن بسیاری از پرنده ها لذت میبردی. و از نزدیک شدن به بعضی هایشان میترسیدی. شادمانه و آزادانه در مسیر های پر از گل قدم میزدی و برای پرندگانی که بر آب حرکت میکردند ذوق میکردی ...
18 ارديبهشت 1395

تولد باباعلی جون

9 اردیبهشت 1394 20 ماه مبارک رجب امروز تولد باباعلی نازنین ماست. من و زینب بانو به اتفاق هم، کیک و دسر درست کردیم. و کادوی ناقابلی را در جعبه تزیین کردیم. زینب بانو آنقدر برای فراهم کردن کیک و کادو زحمت کشید که بعد از صرف کیک و شام خیلی زود به خواب عمیق رفت. شب خوشی را در کنار هم سپری کردیم. امیدوارم سایه پرمهر باباعلی سالها بر سر من و زینب بانوی نازنینم باشد.   ...
18 ارديبهشت 1395

روز مرد

13 ماه مبارک رجب. روز مرد امروز روز ولادت نور است برای شیعیان ولادت بزرگ مردی که برای تولدش خانه خدا شکاف برداشت ولادت انسان کاملی که امیر مؤمنین و شیعیان جهان است خدا را برای نزول چنین نعمتی شاکریم و چقدر کوچک بود تلاش امروز ما برای جمع آوری و پیاده سازی گوشه ای از سخنان امیرالمؤنین علیه السلام و تقدیم آنها به دوستانمان در هیئت خدایا این کم را از ما بپذیر و البته امروز به نام نامی مولایمان روز مرد هم بود و مرد من و بابای بانوی کوچکم هدیه کوچکی که من و بانو با هم برایش خریده بودیم از ما گرفت ...
18 ارديبهشت 1395

تولد گل من

جمعه 20 فروردین 1395 29 جمادی الثانی امسال به خاطر مهیا نبودن شرایط  نتوانستیم به موقع تولد زینب بانو را در خانه خودمان بگیریم. خانه مامان بابا علی مهمان بودیم و تولد مختصری گرفتیم تا بعد سرفرصت خودمان جشن بگیریم برای ورود گل نازنینمان به زندگی ما. امروز بعد از نماز صبح نخوابیدم. از دیروز در تکاپو و تلاش هستم. غذاها را از دیروز تقریبا آماده کردم. اما مرتب کردن خانه و تزیینات جشن تولد زینب بانوی عزیزم را برای امروز صبح گذاشتم. باباعلی و زینب بانو خواب هستند. و من مرتب در تلاشم... نزدیک به ظهر شده. همه جا تمییز و مرتب شده. تزیینات آماده اند. از یک کاغذ کادوی کیتی استفاده کردم و ظرف های یک بار مصرف را از سادگی درآوردم....
8 ارديبهشت 1395

ساده و زیبا

3 فروردین 1395 منزل مامانم هستیم. زینب به دنبال اسباب بازی است. ولی همه عروسک ها جابه جا شده اند و به خانه ما یا خانه الهه رفته اند. میرود و می آید و میگوید: عروسک میخوام کشوی مخصوص خودش و حنانه جون را می گردد ولی عروسکی نیست مامان قربان صدقه اش میرود و برایش عروسک درست میکند چقدر دوست داشتنی است عروسکی که بوی دستهای مادر میدهد ساده و زیبا انگار مادرهای قدیمی تر بی تکلف تر به همه چیز نگاه میکردند و ساده تر بچه ها را قانع میکردند بدون هیچ زرق و برقی به بچه لباس میپوشاندند و اسباب بازی برایش فراهم میکردند و رهایش میکردند تا دنیا را بشناسد اما مادرهای امروزی تر با تکلف بیشتری بچه را آراسته...
26 فروردين 1395

یک ساعت

1 فروردین 1395 10 جمادی الثانی 1437 تقویم شمیم یاس من یک ساعت تغییر را لحاظ کرده و من خبر ندارم. وقتی بیدار میشوم با عجله و اضطراب باباعلی را بیدرا میکنم. زینب بانو را همانطور در خواب با لباسهای خانه به ماشین منتقل میکنیم و به سمت مسجد پرواز میکنیم. برنامه مان این بود که برای سال تحویل در مسجدی که برادرم برنامه دارد با زیارت آل یاسین وارد سال جدید شویم. در راه من مرتب به باباعلی میگویم گاز بده! دیر شد! وااای.... مسجد را خوب بلد نیستیم. به همسر برادرم مهدیه جان زنگ میزنم و متوجه میشوم آنها هم در مسیر هستند!!! ما خواب نماندیم! یک ساعت ... خدا را شکر میکنم همزمان با برادرم به مسجد میرسیم و در آرامش از او...
25 فروردين 1395

خداحافظ 1394

امروز آخرین روز از سال 1394 بالاخره با تلاش زیاد پرده ها و لوستر خانه را نصب کردیم خانه کمی حال و هوای تازه شدن و عید را به خود گرفت ان شاءالله قلب های ما در سال جدید پر از تازگی و تحول های احسن شود روزها و ساعت ها و لحظه های عمرمان گذشت و باید با همه آنها خداحافظی کنیم تا روز حساب ...
25 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد