زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

زینب بانو

ولادت امام جواد علیه السلام

سه شنبه 31 اردیبهشت 1392 10 رجب امروز ولادت امام جوادالائمه علیه السلام و حضرت علی اصغر علیه السلامه. به مامانم گفتم ما امشب میخوایم بریم مسجد. علی آقا هم از قبل اونجاست. آمادت کردم و سربند حضرت علی اصغر علیه السلام رو به سرت بستم. رفتیم مسجد. با بابا جون برای تو نیت کردیم و برای قسمت زنونه شیرینی میلاد گرفتیم و خودم پخش کردم. الهی شادی و عافیت و عاقبت به خیری، عمر طولانی با عزت و خدمت به اسلام نصیبت بشه دخترم. ...
20 فروردين 1393

بزرگتر و شیرین تر

شنبه 17خرداد 1392 رجب دختر کوچولوی ما هر روز بزرگتر و شیرین تر میشه. تازگی ها روی تخت تا زاویه 90 درجه تغییر جا میده و میچرخه. برای من و باباش هم حسابی با آواهای نامفهومی که از گلوش بیرون میده دلبری میکنه. گریه هاشو که دیگه نگو حداقل 2-3 هفته ای میشه که صدای اونگه رو کامل تو گریه های نازش میشنویم. قبل از گریه لبهای نازنینشو جمع میکنه و بعد تو چشمای قشنگش اشک جمع میشه. تازگی ها با چشماش باهامون ارتباط برقرار میکنه و دنبالمون میگرده. خیلی نازنین و دوست داشتنی شده عسل مامان ... ...
20 فروردين 1393

شیرین کاری های دخترم

شنبه 16 شهریور 92 1 ماه ذیقعده ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها. روز دختر ماه مبارک رمضان تمام شد، همچنین شوال. عمر ما لحظه لحظه رفت و هنوز خیلی دوریم از آنچه که باید باشیم! توی این مدت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاده. حالا دختر گلم هوشیاری و بازخوردش نسبت به رفتار ما خیلی بیشتر شده. با مهارت کامل برمیگرده و از تقلاهای اولیه ای که برای این کار داشت خبری نیست، اما یه مدتیه که تلاش میکنه خودشو به جلو بکشه و از دیروز با فشار پاهاش اینکارو میکنه و خودشو جلو میکشه اما هنوز از دستاش کمک نمیگیره در واقع نمیتونه بین پاها و دستاش توی حرکت تعادل برقرار کنه. حسابی شیرین عسل شده دد، ب ب، م م، دذذذ، و صداهای از این قبیلو میگه و ما رو ذوق زده م...
20 فروردين 1393

لحظات شیرین مادر شدن

در دنیای زمینی ما آدمها هیچ احساسی فراتر از حس زیبای مادر شدن نیست. مادر! شاید بارها به آن فکر کنی، کتاب بخوانی، بشنوی اما تا تجربه نکنی به اعماق بیکران این وازه پی نمیبری. کاش میشد تمام این لحظات را نگه داشت و بارها و بارها شیرینی آن را چشید. جمعه 25 اسفند سال 1391 برابر با3 ربیع الثانی1343 برابر با 15 مارس 2012 میلادی. از نظر تقویم نجومی قمر در برج ثور است. در این روز آغاز نمودن کارها و عروسی کردن خوب است و بهترین روز برای سنگ بنا گذاشتن است. 2 روز مانده به ولادت حضرت زینب سلام الله علیها. از صبح درد داشتم. کم کم لکه بینی هم شروع شد. خودمو برای زایمان طبیعی آماده میکردم. ساکها رو با همسرم جمع کردیم. علی آقا رفت دنبال...
17 فروردين 1393

صدای انفجار افتادن

چهارشنبه 10 مهر 92 26 ذیقعده شب از نیمه گذشته. نفس های نازنین زینبم آروم و متناوب زیباترین نغمه زندگی رو برای من داره. انقدر آروم خوابیده که انگار امروز هیچ اتفاقی نیفتاده. من اما... هنوز ناآرومم سرماخوردگی تو مغزم همه جا رو پر از آب کرده وقتی خم میشم انگار یه کاسه اب تو سرم سنگینی میکنه. بین دو کتف و زیر گلوم زخمه انگار. بدن درد دارم. زینب خانومی هم از بعد از نمار صبح که خوابش سبک شده مرتب شیر میخوره منم هوشیار خوابیدم. علی اقا میاد تو اتاق سیم اینترنتو وصل میکنه . من کاملا هوشیارم و متوجه میشم. چشمام اما خیلی سنگینه سرم هم همینطور. خوابم میبره. در واقع انگار بیهوش میشم. با صدای انفجار از خواب میپرم. و صدای بچم که با جیغ گریه می...
16 فروردين 1393

اولین سرما خوردگی

شنبه 6 مهر 92 22 ذیقعده بابا علی سرما خورد و کمی بهتر شد. اما من ازش گرفتم شدید. دخترمم آبریزش و سرفه داره. اولین سرما خوردگی زینب بانوی من. چقدر سخته که همه با هم مریض شدیم. مامان بنده خدا همش بهمون سر میزنه. یه شبم پیشمون خوابید.  تب دارم. ولی سعی میکنم به جیگرکم سخت نگذره و رسیدگی های لازمو بکنم بهش. این هفته میخوام حریره رو شروع کنم بدم بهش. خیلی به غذا اشتها داره. مامان همسر یه مقدار بدوم از قبل براش درست کرده بود تو یخچال نگهدای کرده بودم . دلم خوش بود که بادوم آماه داره. اما تست کردم دیدم تلخه. انگار فراموش کردن که اول تلخ و شیرین رو جدا کنن بعد پودرش کنن. اصلا نمیشه اینو داد به بچه بخوره. باید خودم بگیرم بادوم و براش در...
16 فروردين 1393

تولد داداش مهدی

چهارشنبه 26 تیر 1392 8 ماه مبارک رمضان امشب افطار خونه داداشم دعوتیم. مهدیه جون حسابی زحمت کشیده و همه چیزش مثل همیشه خوب و باسلیقه است. تولد داداش مهدی هم هست. ما کیک گرفتیم بردیم. مهدیه یه تعدادی شرشره از دیوار آویزون کرده. تو حسابی با این تزئینات سرگرم شدی. یه ذره هم منو اذیت نکردی. آخرشم تو اون شلوغی بغل خاله فاطمه خوابیدی. خیلی خوب بود. من از مهدیه خواستم فردا دستور پخت فرنی یا دسر موزش رو بهم بده که بپزم و ببرم خونه مادرشوهرم
16 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد