زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

زینب بانو

واکسن 4 ماهگی

25 تیر 1392 7 ماه مبارک رمضارن امروز باید واکسن چهار ماهگیتو  میزدی. خیلی نگران بودم. حنانه جون خیلی درد کشیده بود. تو راه 100 صلوات و 4 تا آیه الکرسی خوندم به این نیت که عزیزدلم اذیت نشه. بابا جون علی هم رفت داروخونه برات سرنگ خارجی خرید. رفتیم یه مرکز بهداشتی که مال محل ما نیست اما کادر خیلی خوبی داره. خدا خیر بده آقاهه رو خوب زد برات. تو فقط یه ام کوچولو کردی تا اومدی گریه کنی قطره خوراکی رو ریخت تو دهنت. تلخ بود. برات نبات داغ درست کرده بودم. دادم خوردی و حسابی کیف کردی عزیزدلم. چون قطره استامینوفن بهت داده بودم بیشتر روز رو خوابیدی دختر گلم. خیلی خدا رو شکر کردم که به ما رحم کرد و تو زیاد درد نکشیدی عسلکم. ...
16 فروردين 1393

منو بشورید

چهارشنبه 12 تیر 1392 24 شعبان 1434 امروز من و زینب جون همراه مامانی و بابایی، و خاله الهه و حنانه جون رفتیم خونه خاله لطیفه و ازش عیادت کردیم. راه خونشون خیلی دور نیست اما توی مسیر نمیدونم بابایی راهو اشتباه رفت یا یه قسمتی از راهو بسته بودن که طول کشید تا برسیم.خاله لطیفه همون اوایل به دنیا اومدن زینب و حنانه یه سکته قلبی رو رد کرد. حالا هم خونه یکی از دختراش مهمون بوده که از تخت افتاده بنده خدا.استخوناش درد میکرد اما نسبتا بهتر بود. تو راه برگشت نزدیکای خونه دختر گل من خرابکاری کرد. حالا چیکار کنیم؟!!! بابایی با سرعت هرچه تمام تر که ازش بعید بود! رانندگی میکرد که تو رو برسونه خونه. این سرعت باید تو تاریخ ثبت بشه، چون بابایی ...
16 فروردين 1393

اولین پارک

دوشنبه 10 تیر 1392 22 شعبان 1434 امروز روز خوبی بود. بعد از مدتها وفتی صبح دخترکم تو خواب ناز بود تونستم یه مقدار کار کنم و کارهای عقب مونده اطلسو (کار پاره وقت من)براشون بفرستم. این یه رکورد بعد از به دنیا اومدن زینب جونمه! شب هم یه اتفاق نادر افتاد! ما 3 تایی رفتیم پارک! این اولین باره که با زینبم میریم پارک. من ماکارونی درست کردم.نی نی لای لای زینب طلایی رو برداشتیم و رفتیم پارک جهانشهر. پارک قشنگیه. باباجون زینب اونجا حسابی دوید و دلی از عزا درآورد که این مدت همش میخواست یه تحرکی داشته باشه ولی مشغله و گرفتاری نمیذاشت. من و دختر قشنگم هم با هم حرف میزدیم و بازی میکردیم.زینب تا ما شام بخوریم خسته شد. عزیزدلم توی راه خوابش ب...
16 فروردين 1393

نامه ای به خودم

قوی باش هرچند تنهای تنهای بودی خدا هست در ذره ذره هستی. احساس تنهایی تو از بی خداییه. سست شدن و بریدن اینچنینی از بی ایمانیه. قوی باش حالا وقت جا زدن نیست. حالا تو یه مادری با یه دنیا مسئولیت. اگه جایی بهت بی توجهی شد، اگه فکر کردی به خودت، بچت یا رابطتون بی محبتی یا بی احترامی شده بزرگوارانه بگذر. حالا وقت بزرگ شدنه زهرا جان. بزرگ شو و از کوچک بینی ها بگذر افکار و احساسات آدمهایی رو که فقط خودشونو میبینن و فقط خودشونو قبول دارن بگذار برای خودشون خودت باش ... هر قدر تلاش کنی بعضی چیزها قابل تغییر نیستن بگذر دل بکن قوی باش ... گریه نکن. دنیا میگذره. چه فرقی میکنه غرق در لذت و محبت باشی یا ......
16 فروردين 1393

یک قطره خطرناک

پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 21 جمادی الثانی 1343 یا اباالفضل! بچم! آی بچم! چی شد مامان! بمیرم! چی شد ؟ یا ابا الفضل! یا اباالفضل! کمکم کن! تو خونه تنها بودم. بابا جون زینب صبح های 5شنبه تهران تدریس داشت. زینبم که از خواب بیدار شد، مثل هر روز شروع کردم با شادی بهش سلام کردن و حرف زدن باهاش و قربون صدقه ش رفتن. یه مدته بینی دخترم حسابی گرفته و نفس کشیدن براش سخت شده. شیر خودمو تو بینیش رختم، دیبی سالین هم امتحان کردم. یه قطره منتول هم بود رو سینه خودم ریختم که بوش بینیشو باز کنه یه بارم جلوی بینیش مالیدم اما فایده نداشت. همینطور که تازه شسته بودم دختر عزیزمو و گذاشته بودمش که یه کم هوا بخوره چشمم به قطره منتول افتاد. گف...
14 فروردين 1393

ولادت بانوی عالم

چهارشنبه 11 اردیبهشت 1392 20 جمادی الثانی 1434 ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء برگزیده بانوان عالم، بانو حضرت زهرا سلام الله علیها در این روز عزیز پا بر عرصه خلقت نهادند تا جهان را با انوار متعالی خود و نسیمی از بهشت در شگفتی فروبرند. کیست زهرا آنکه ختم انبیا را کوثر است   چیست کوثر هدیه حق هستی پیغمبر است   لیلة القدر خدا روح دو پهلوی رسول   جان قرآن قلب دین رکن وجود حیدر است   مادر سادات، ناموس خدا، کفو علی   بانوی هر دو سرا خاتون روز محشر است   نام او کوثر بدان معنی که او دخت رسول   مدح او امّ ابیها کو ن...
14 فروردين 1393

تولد بابا علی

دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 18 جمادی الثانی1434 امروز تولد باباجونه. از صبح از هم دور بودیم. اون خونه خودمون کار میکرد. منم برای اینکه مزاحم کارش نشیم اومدم خونه مامانی. عصری به بهونه خرید کادوی روز مادر با مامانی رفتیم بیرون که هم برای مامانم کادوشو به سلیقه خودش بخرم هم کادو برای تولد همسرم. برای اولین بار زینب خانوم رو با کالسکه بردم بیرون. چشمهای قشنگ دخترم با تعجب فراوان رو محیط اطرافش میچرخید. انگار وارد دنیای تازه و عجیبی شده بود که برای اولین بار میدیدش. البته تا حالا هم اینطوری نیاورده بودمش بیرون. معمولا تو بغلمون یا تو ماشین بود. با مامان تا شاهین ویلا رفتیم ولی برای مامان عزیزم چیز مناسبی پیدا نکردیم. برای مامان که پادر...
14 فروردين 1393

شهادت بانوی عالم

شنبه 25 فروردین 1392 3 جمادی الثانی 1343 شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها شب بعد از هیئت موندیم خونه مامانی اینا که صبح بتونیم برای مراسم بریم حسینیه حضرت اباالفضل علیه السلام. در حالی که سربند یازهرا سلام الله علیها به سرت بسته بودم رفتیم مراسم. این چند روزه که میریم هیئت تو خیلی آروم تر به نظر میرسی. در طول مراسم هم مثل یه فرشته کوچولو میخوابی و بیتابی نمیکنی. شاید احساس عمیق آرامش من تو این فضا تو دوران بارداری به تو عزیزدلم منتقل شده باشه. امیدوارم در زندگیت با همه تاروپود وجودت عشق و معرفت به اهل بیت علیهم السلام رو تجربه کنی. بعد از مراسم که برگشتیم خونه موقع نهار رو پای مامانی آروم گرفتی تا من راحت غذامو بخورم و بعد بهت ...
14 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد