ما خوبیم
شنبه 17 خرداد 9 شعبان قرار بود بریم مهمونی خونه خاله ظریفه اما کنسلش کردم. مامانم هم موند کنارم. صبح بیمارستان بودم و روز رو با آمپول و مسکن قوی سر کردم. فردا بابا جون علی مصاحبه دکترا داره اما وقتش خیلی برای دکتر بردن من و تهیه داروهام تلف شده. لباسشو صاف پهن میکنم تا صبح بدون اتو هم آماده باشه. زینب بانو بیتابی میکنه. انگار یه دندون دیگه تو راهه. شب ساعت 11 و نیم میخوایه. من و مامانی از باباجون علی میخوایم تو اتاق بخوابه که خواب راحت تری داشته باشه. آخه 5 صبح باید بره دانشگاه. دارم از خواب بیهوش میشم. بانو بیدار میشه. ساعت 12 شبه. بیدار میشم و میخوابونمش. خودم هم میخوابم. نمیدونم ساعت چنده. بانو داره شیر میخوره. ساعت 3...