زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

زینب بانو

ما خوبیم

شنبه 17 خرداد 9 شعبان قرار بود بریم مهمونی خونه خاله ظریفه اما کنسلش کردم. مامانم هم موند کنارم. صبح بیمارستان بودم و روز رو با آمپول و مسکن قوی سر کردم. فردا بابا جون علی مصاحبه دکترا داره اما وقتش خیلی برای دکتر بردن من و تهیه داروهام تلف شده. لباسشو صاف پهن میکنم تا صبح بدون اتو هم آماده باشه. زینب بانو بیتابی میکنه. انگار یه دندون دیگه تو راهه. شب ساعت 11 و نیم میخوایه. من و مامانی از باباجون علی میخوایم تو اتاق بخوابه که خواب راحت تری داشته باشه. آخه 5 صبح باید بره دانشگاه. دارم از خواب بیهوش میشم. بانو بیدار میشه. ساعت 12 شبه. بیدار میشم و میخوابونمش. خودم هم میخوابم. نمیدونم ساعت چنده. بانو داره شیر میخوره. ساعت 3...
17 خرداد 1393

ویروس نخور!

پنج شنبه 15 خرداد 93 7 شعبان دیروز صبح زودتر از همیشه از خواب ناز بیدار شدی. یه کم بیتاب بودی و دستتو رو دلت میذاشتی. باباجون بردتت بیرون و یه بستنی برات خرید. با خوشحالی اومدی خونه اما نتونستی زیاد بخوریش.تقریبا یک ساعت بعد از رفتن باباجون حسابی خوابت گرفت. خوابوندمت و بردمت رو تخت خودمون که کنار هم بخوابیم. تا گذاشتمت رو تخت دو سه بار از این پهلو به اون پهلو شدی و بعد!!! گلاب به روی نازنینت به طرز وحشتناکی استفراغ کردی. اینقدر که باعث وحشت من شد! از اونجایی که دیروز سیرابی و پاچه خورده بودی گفتم حتما رو دلت سنگینی کرده و دیگه همشو برگردوندی و تموم شده. بردمت حمام. حسابی آب بازی کردی و من هم شستمت. تا اومدیم بیرون و لباس پوشندم ...
15 خرداد 1393

آخرین دعا

یکشنبه 11 خرداد 3 شعبان. ولادت امام حسین علیه السلام نمیتونستم امروز رو مثل روزهای عادی دیگه بگذرونم. با مامانم قرار گذاشتم با همدیگه رفتیم امامزاده محمد و زیارت کردیم. همونجا زیارت عاشورا خوندم. تو رو دور ضریح گردوندم صورتت رو بهش نزدیک کردم که ببوسیش. با مامانی، خاله الهه و آبجی حنانه رفتیم شیرینی گرفتیم و برای نماز مغرب و عشا خودمونو رسوندیم مسجد. مامانی نماز جماعت خوند و شما رو گرفت. من هم نمازم رو تا صف ها از بین نرفته بود خوندم. سخنرانی و جشن بود. شما از لحظه ای که رفتیم بیرون تا برگردیم خونه خودمون که تقریبا 7 تا 12 شب بود مرتب راه رفتی و بازی کردی. بعد از یه مدت کوتاه که مریض شدی باز هم خود خود خودت شدی: زینب بانوی بسیار پرانرژ...
12 خرداد 1393

نامه تشکر

  سه شنبه 3 خرداد 93 27 رجب 1435 مبعث رسول اکرم صلی الله علیه و اله در حیرتم از این شعر! ستاره ای بدرخشید؟ ماه مجلس شد؟ نه! نه! ستاره و ماه هرگز! او خورشید است. خورشید عالم تاب جهانیان است. و امروز روزی است که دنیای زمینی و زمینیان، طلوع معنوی این خورشید را به خود دیده است. روزی است که جهان باید دربیابد اگر میخواهد به آسمان دست یابد تنها وسیله  اوست ... و راه او ...و برهان روشن او... خدایا چطور میتوان شکر این نعمت بزرگ را بجا آورد؟ الجمدلله رب العالمین ***   عاشق و معشوق را دیده اید چه احوالاتی دارند؟! ندیده اید؟ پس حال دیروز من را ببینید که بعد از اینکه تب دخترم به لطف الهی پایین ...
7 خرداد 1393

تب داری...

شنبه 3 خرداد 93 24 رجب 5 شنبه اس و تو خونه تنهاییم. شما کمی داغ شده بدنت و کلافه ای. مینو جونی زنگ میزنه میگه با بچه ها برنامه پارک و شهربازی دارن و میگه شما هم بیاین. من از خدا خواسته قبول میکنم. تو پارک خیلی خوش میگذره. تا 12 شب بیرونیم. شما مرتب در حال بازی کردن و ذوق کردن برای وسایل شهربازی هستی. من و باباجون علی، خاله الهه، مینو و شایان ماشین سواری میکنیم و از هیجان جیغ میزنیم. شما بیرون با خاله فاطمه ایستادی و ما رو نگاه میکنی و انقدر ذوق میکنی و جیغ میزنی برای ما که صدات میگیره. آخر سر هم قطار گردش داخل پارک رو سوار میشیم. آهنگ گذاشته و شما و آبجی حنانه حسابی شادی میکنین و ما رو میخندونین. برمیگردیم خونه. ساعت 1 شب شده. تب ...
5 خرداد 1393

اسراف بزرگ

دوشنبه 5 خرداد 1393 26 ماه مبارک رجب دیروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام بود.  امام كاظم(عليه السلام) مى فرمايد: رجب، نام نهرى در بهشت است كه از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر است. بنابراين هركس يك روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند از آن نهر به او خواهد نوشاند . اما... بگذار برایت یک قصه بگویم گل دخترم: «یه روزی روزگاری بین همه ماه های سال، خدای مهربون ماهی رو قرار داد که وسیله باشه بین خودش و بنده هاش.  خدا جون تو این ماه قشنگ از آسمونش یه نهر سفید و نورانی به زمین جاری کرده. این نهر انقدر گواراست که هر کس ازش بنوشه صورتش زیبا میشه، به جای نوشیدنی عادی نور مینوشه و تبدیل میشه به یه بنده خا...
5 خرداد 1393

خوب بخوابی!

چهارشنبه دیروز بعد از اینکه در مورد دندون های خرگوشی نازنینت نوشتم متوجه شدم پنجمین دندونت از کناره لثه پایینی بیرون زده و کلی ذوق زده شدم. باباعلی خونه نبود و من و شما تنها بودیم. برای اینکه بخاطر درد دندون درآوردنت بیتاب نشی آماده شدیم و با هم رفتیم پارک. دو سه ساعت فقط و فقط بازی کردیم غیر از چند لحظه ای که نشستیم و هردومون شیرین عسل خوردیم. شما دختر گلم خیلی دوست داشتی و یه شیرین عسل کامل رو نوش جان کردی. غیر از تاب که مدتهاست وقتی میبرمت پارک با اشتیاق بازی میکنی. دفعه قبل یه کم سرسره سوارت کردم. ایندفعه دیگه دخترم وارد شده بود. تا میذاشتمت بالای سرسره خودت با  خنده خودتو به سمت پایین تاپ سر میدی. از پله ها با کمک من بال...
31 ارديبهشت 1393

خودت جیگری

سه شنبه 30 اردیبهشت 93 20 رجب  دخترک نازنینم الان در 14 ماهگی هستی و هنوز فقط 4 تا دندون داری. وقتی میخندی با این 4 تا دندون خرگوشی قشنگت از من و باباجون علی دلبری میکنی. وزن و قدت رو به رشده اما چون به شیر بیشتر از غذا اشتها داری و فوق العاده بچه پرانرژی و پرتحرکی هستی 400 گرم از نمودار رشدت عقب هستی. البته دکترت معتقده که این مقدار در حال حاضر نگران کننده نیست. من هم تمام تلاشم رو میکنم تا در همه حال یه مقدار خوراکی در دسترس شما نازنین دخترم باشه تا هر وقت اشتها داشتی میل کنی عزیز دلم. هنوز هم دوست نداری وقتی خوابت میاد بندازیمت روی پاهامون بخوابی برای همین یا انقدر شیر میخوری که خوابت ببره یا میذارمت روی تاپ پارچه ای که خود...
30 ارديبهشت 1393

شیرینی زندگی با خاله های مهربون

ساعت 3 نصفه شبه. گل دخترم ساعت 12 خوابیده اما من من از درد معده هنوز نتونستم بخوابم. نمیدونم چرا اینطوری شدم؟! ولی برای اینکه حواسم پرت بشه اومدم اینجا بنویسم. دو روز اخیر خونه ما پذیرای یه مهمون بسیار مهربون بود. یکی از خاله های باباجون علی اومده بود اینجا. واقعا زن نازنینیه. طوری که دلم میخواست هرچه بیشتر  پیشمون بمونه. این 2 روز نذاشت یه لحظه هم به من و دخترکم سخت بگذره. گرم و صمیمی در کنارمون بود. به من کمک میکرد، به زینب شادی میداد و مادرانه فداکاری میکرد برای بقیه. حیف که بچه ها و نوه های خودش برای برگشتنش به خونه بیقرار بودن وگرنه نمیذاشتم بره. امیدوارم هر جا هست خداوند پشت و پناهش باشه و خیر دنیا و آخرت رو بهش بده. چند ...
29 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد