شاهکار جدید
شنبه 27 تیر 1394 عید سعید فطر لحظات پربرکت ماه مبارک به پایان رسید و ختم شد به نماز باشکوهی زیر آسمان آبی که من به تنهایی برای ادای آن رفتم. باباعلی تا نماز صبح بیدار بود و نتوانست من را همراهی کند. شما هم در کنار بابا خوابیدی. وقتی با ظرف حلیمی که بعد از نماز به نمازگزارها داده بودند برگشتم هر دوی شما هنوز در خواب ناز بودید. کمی منتظر ماندم. درست وقتی که خواب به سراغ من هم آمده بود شما چشم های نازنیت را با لبخند به روی من باز کردی. بلند شدم و در آغوش کشیدمت. آنقدر با هم روی تخت بالا و پایین پریدیم و صدا زدیم باباجون حلیییییم باباجون حلییییم! که بابا علی هم با لبخند چشمانش را باز کرد. شما رفتید نان تازه بخرید و من حلیم را گر...