خیلی اتفاقی
دوشنبه 29 تیر 1394 3 شوال عزم من برای از پوشک گرفتن شما بانوی کوچک جدی است. دستشویی را آذین کرده ام به انواع بادکنک و عروسک. باباعلی مهربان چندین جایزه تدارک دید که در صورت لزوم از آن استفاده کنیم. هنوز هم با یادآوری های من و به بهانه آب بازی و وعده جایزه به دستشویی میروی. خیلی اتفاقی خاله فاطمه و مینو جونی به خانه ما آمدند. و خیلی اتفاقی مینو فلشی همراه داشت که آخرین قسمت سریال آب پریا را در آن ضبط کرده بود. خیلی اتفاقی فلش را گذاشت و به محض آوردن سریال مورد نظر، چهره دیو سیاهی نمایان شد که زینب بانو از آن ترسید. به این ترتیب در کنار همه وعده ها گه گداری وعیدی اضافه میکرد...