زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

زینب بانو

خیلی اتفاقی

دوشنبه 29 تیر 1394 3 شوال عزم من برای از پوشک گرفتن شما بانوی کوچک جدی است. دستشویی را آذین کرده ام به انواع بادکنک و عروسک. باباعلی مهربان چندین جایزه تدارک دید که در صورت لزوم از آن استفاده کنیم. هنوز هم با یادآوری های من و به بهانه آب بازی و وعده جایزه به دستشویی میروی. خیلی اتفاقی خاله فاطمه و مینو جونی به خانه ما آمدند. و خیلی اتفاقی مینو فلشی همراه داشت که آخرین قسمت سریال آب پریا را در آن ضبط کرده بود. خیلی اتفاقی فلش را گذاشت و به محض آوردن سریال مورد نظر، چهره دیو سیاهی نمایان شد که زینب بانو از آن ترسید. به این ترتیب در کنار همه وعده ها گه گداری وعیدی اضافه میکرد...
3 مرداد 1394

یک آغاز

یکشنبه 28 تیر 1394 2 شوال همراه مامان من برای صله رحم به خانه عمه، دخترخاله و خاله بزرگ بنده رفتیم. خیلی عالی بود و دیداری تازه کردیم. وقتی برگشتیم من با توکل برخدا پروژه از پوشک گرفتن شما را آغاز کردم. بسم الله الرحمن الرحیم دخترکم برای نداشتن پوشک با تمام قوا مقاومت کرد. هر جایی که دوست داشت کارش را انجام داد و با نگاه مظلومانه به من گفت اششال نداره (اشکال نداره) دفتر خاطرات تولد یکسالگی اش را با انجام کارش بر آن خراب کرد و ناراحتی من را از عدم همکاری هایش به چشم دید. هرچند بسیار بسیار ناراحت و عصبی شده بودم، بر خودم مسلط شدم اسباب بازی هایی را که مدتی بود از دسترس بانو خا...
3 مرداد 1394

شاهکار جدید

شنبه 27 تیر  1394 عید سعید فطر لحظات پربرکت ماه مبارک به پایان رسید و ختم شد به نماز باشکوهی زیر آسمان آبی که من به تنهایی برای ادای آن رفتم. باباعلی تا نماز صبح بیدار بود و نتوانست من را همراهی کند. شما هم در کنار بابا خوابیدی. وقتی با ظرف حلیمی که بعد از نماز به نمازگزارها داده بودند برگشتم هر دوی شما هنوز در خواب ناز بودید. کمی منتظر ماندم. درست وقتی که خواب به سراغ من هم آمده بود شما چشم های نازنیت را با لبخند به روی من باز کردی. بلند شدم و در آغوش کشیدمت. آنقدر با هم روی تخت بالا و پایین پریدیم و صدا زدیم باباجون حلیییییم باباجون حلییییم! که بابا علی هم با لبخند چشمانش را باز کرد. شما رفتید نان تازه بخرید و من حلیم را گر...
3 مرداد 1394

بدرود

جمعه 26 تیر 1394 30 ماه مبارک رمضان صحیفه سجادیه. مناجات امام زین العابدین علیه السلام در هنگام وداع با ماه مبارک رمضان: وَ قَدْ أَقَامَ فِينَا هَذَا الشَّهْرُ مُقَامَ حَمْدٍ وَ صَحِبَنَا صُحْبَةَ مَبْرُورٍ وَ أَرْبَحَنَا أَفْضَلَ أَرْبَاحِ الْعَالَمِينَ ثُمَّ قَدْ فَارَقَنَا عِنْدَ تَمَامِ وَقْتِهِ وَ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِ وَ وَفَاءِ عَدَدِهِ‏ فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَيْنَا وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا وَ لَزِمَنَا لَهُ الذِّمَامُ الْمَحْفُوظُ وَ الْحُرْمَةُ الْمَرْعِيَّةُ وَ الْحَقُّ الْمَقْضِيُّ فَنَحْنُ قَائِلُونَ اَلسَّ...
26 تير 1394

لالایی

در روزها و شب های شهادت مولای متقیان امیر مومنان علی علیه السلام به یاد نوحه ای که سالها پیش شنیده بودم افتادم. نوحه ای که خطاب حضرت علی علیه السلام به بانوی دو عالم حضرت زهرا سلام الله علیها بود و لالایی گاه و بیگاه این روزهای من برای شما: آسمان ها کهکشان ها ماه من کو؟ اخترم کو؟ زینب من با نگاهش پرسد از من مادرم کو؟! کن نظر با دیده تر چادرت را کرده بر سر بر سر سجاده تو مینماید یاد مادر واغریبا واغریبا ... ...
24 تير 1394

بِکَ

روزها، ساعت ها و لحظه های پربرکت ماه مبارک یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. نسبت به عظمت این مهمانی، بهره ما بسیار اندک بود اما برای همین بهره اندک، برای همین دست کشیدن از آب و غذا، برای همین تلاوت های قرآن، برای همین خواب های از روی ضعف، برای همین بیداری های شبانه برای دویدن به سوی یخچال و خوردن سحری، برای همین اندک ها هزاران هزار مرتبه شکر. برای این شب های قدر که تنها شب هایی هستند که با در باز همه مساجد روبرو میشوی و میتوانی آن را تا صبح در مسجد بگذرانی شکر برای شب های قدری که کنار کودک پاکم گذراندم شکر شب هایی که مردد بودم دخترکم را از ابتدای برنامه با خودم ببرم اما به خواست خدا بردم و خداوند اراده خودش ...
24 تير 1394

یازده نکته

پیامی برایم آمد که من را روانه سایت بیان معنوی کرد. 11 نکته برای آمادگی قلبی در شب های قدر آنجا پیدا کردم. 11 نکته مهم و اساسی که به انسان یادآور میشود که چگونه برای صفای دل و نورانی شدن قلب در این شب عزیز تلاش کند. وقتی همه را خواندم با تمام وجود دلم خواست همه هم بخوانند و بدانند. کمی خلاصه کردم و دستی به سر و روی این نکات ناب کشیدم. و منتظرم برای پرینت این صفحات و پخش آنها در مسجد میان آدمهایی که حالا شبهای زیادی است که در کنار آنها خدایم را صدا زده ام. همراهانی که یار و رفیق اشک های روضه های این شبها هستند و برای من بسیار عزیز و محترمند. و برای سعادت تک تکشان دعا میکنم. مهمترین چیزی که باید برای شب قدر آماده کنیم، ق...
17 تير 1394

بِاَعیُنِنا

جمعه 12 تیر 1394 16 ماه مبارک رمضان دخترکم در مقابل دیدگان من بزرگ میشوی. و هر روز برای مستقل تر شدن و دست یافتن به کرامت ذاتی انسانی ات بیشتر تلاش میکنی. آن قدر بزرگ شده ای که حالا وقتی داداش حسین با گریه میگوید «مَنَه» و ما با تعجب میگوییم چه میخواهی؟ شما با نگاهی به ما میگویی: منه! هه! بادتُنت (بادکنک) آن قدر بزرگ شده ای که موقع لباس عوض کردن تمام تلاشت را میکنی که لباسی را که خودت انتخاب میکنی بپوشی آن قدر بزرگ شده ای که من روبان دور دستگیره های کابینت حاوی ظرف های شکستنی را برداشتم و شما وقتی میخواهی بستنی میل کنی خودت میروی کاسه برمیداری تا اگر دستت خسته شد ی...
13 تير 1394

یک یا امام حسن علیه السلام

ما نباید مثل مردم مدینه و شام باشیم که می‌آمدند هرروز و هرشب سرسفره‌ی امام حسن علیه السلام می‌نشستند، به حضرت بی احترامی هم می‌کردند، بعد هم بعضی‌ها عذر خواهی می‌کردند و می‌رفتند. آقا کریم بود ، سفره دار بوده، خیلی هم مال داشته، اما چیزی از آن را برای خودش مصرف نمی‌کرد. کسی آمد داد زد آبرویم در خطر است دشمن به من حمله کرده حضرت دستش را گرفت به او گفت چه خبر شده است؟ گفت بدهکارم، حضرت به همان اندازه ای که مرد می‌خواست به او انفاق کرد سپس فرمود اگر بعد از این هم دشمن به تو حمله کرد بیا در خانه‌ی من.  همیشه که این داستان را می‌گویم یاد شهید مطهری رحمت الله علیه می‌افتم...
13 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب بانو می باشد