اعتراف نامه
دختر نازنینم سلام مدتیه برات ننوشتم و دنیایی از احساسات و افکار و خاطره ها درونم تلمبار شده. در میان همه روزهایی که گذشت میخوام از خاطره جمعه شب بنویسم که خیلی برام دردناک بود. جمعه شب من امتحان سختی داشتم که به نظر موفقیت آمیز نبود. وقتی اسم مقدس مادر بر من هم مثل خیلی از زنان دیگه بار شد فکر میکردم میتونم ارزش و تقدس این نام رو حفظ کنم و مثل مادرم همیشه صبور و مهربان بمونم. اما این نوشتار اعترافیه از جانب من به من: من بی طاقت شدم... وقتی جمعه شب رفتیم هیئت و از ابتدا تا انتها شما ناسازگاری کردی. وقتی به همه بچه های اطرافت زور گفتی. وقتی نخواستی لحظه ای کنارم آر...